حکمت اول (The First Wisdom)

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول (The First Wisdom)

اگه حوصلشو نداری بیخیالش شو ... وبلاگو نمیگم

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه

برای فهمیدن

در طول زمان بسیار اتفاق افتاده است که ما می گوییم فلان چیز را فهمیده ایم. ولی آیا تا به حال از خود پرسیده ایم که بنا بر چه چیزی توانسته ایم تشخیص بدهیم که فلان چیز را فهمیده ایم؟ در واقع سوال اساسی این جاست که ملاک و معیار ما برای فهمیدن یک چیز خاص چیست؟قبل از هر گونه تحقیق برای جواب دادن به این سوال، باید این نکته را در نظر گرفت که هر جواب درست به این سوالِ اساسی به میزان فهم ما از فهمیدن می افزاید. لذا، ضرورتا، شیوه ی تبیین چگونگیِ فهمیدن چیزی خاص، مطابق با روش تبیین فهمیدنِ «فهمیدن»، که هدف این مطلب است، می باشد. در غیر این صورت، روش تحقیق نامتناسب و نادرست خواهد بود.


 

برای فهمیدن این که چطور فهمیدن صورت می گیرد مثالی از قبل می تواند کمک کند. فرض کنیم که می خواهیم معنای جمله ی «دو دو تا چهار تا» را بفهمیم. برای فهمیدن این منظور معلمین ابتدایی از شیوه ای نامحسوس استفاده می کنند. آن ها به دانش آموزان خود مثالی این چنینی می زنند که اگر دو کیسه داشته باشیم که در هر کدام دو تا سیب باشد، مجموعا در هر دو کیسه چهار سیب داریم. این مثال از عالم واقع موجب می شود که مفهوم انتزاعیِ «دو دو تا چهار تا» در ذهن معنا پیدا کند. در واقع کلیتی مانند دو دو تا چهار تا تفهیم نمی شود مگر زمانی که مثال یا جزئیتی از آن درک یا فهمیده شده باشد. و هر چه مثال ها یا جزء های بیشتر و متنوع تری برای کلیتِ مورد نظر مشخص شود فهم ما از آن کلیت بیشتر می شود. سوالی دیگر ممکن است در این قسمت بوجود آید که آیا ما فقط به فهم کلیت ها نیازمندیم یا چون مثال ها یا جزء ها برای فهمیده شدنِ بیشترِ کلیتی استفاده می شوند پس جزئیت ها نیازی به فهمیده شدن ندارند؟!!!

 

در واقع جزء ها یا مثال ها نیز به همین شیوه فهمیده می شوند. اگر کمی دقت کنیم متوجه می شویم که حتی تفاوت انسان های عادی با دانشمندان و متفکران در همین است. چرا که همه در یک عالم واقع زندگی می کنیم ولی دیدن و برداشت کردنِ کلیت های انتزاعی از مثال های روزمره موجب این تفاوت شده است. دیدن این که چهار سیب در دو کیسه که هر کدام حاوی دو سیب است وجود دارد مسئله ی به ظاهر قابل توجهی نیست ولی وقتی از این مثال کلیتی مانند دو دو تا چهار تا برداشت شود و از دو دو تا چهار تا عمل ضرب معنا شود و سپس عمل در ریاضیات معنا گیرد ما را به سمت و سوی قسمتی از یکی از سخت ترین و پرکاربرد ترین دانش های بشری به نام ریاضیات می برد. حتی این مسئله در باب علوم فیزیک و شیمی نیز صادق است. لذا یک ریاضیدان، جزئی مانند «چهار سیب در دو کیسه که هر کدام حاوی دو سیب است وجود دارد» را بهتر از دیگران می فهمد، چرا که کلیات بیشتری را می تواند از این جزء برداشت و مشخص کند.


 

در حقیقت، مطلبی که در دو پاراگراف قبل عنوان شد به این مهم اشاره دارد که فهم ما، به طور عمیقی، به ارتباط بین جزئی نگری و کلی نگریِ ما مربوط می شود. جزء های برآمده از یک کلیت، فهمِ ما را از آن کلیت ارتقا می دهد و کل های برآمده از یک جزئیت، فهم ما را از آن جزئیت بیشتر می کند. مثالی دیگر مطلب را بهتر نشان می دهد. فرض کنیم که به تازگی با جمله ی «نگاه مکن که می گوید، نگاه کن چه می گوید» آشنا شده ایم. برای فهمیدن این جمله این مثال کمک می کند؛ فرض کنیم که شما با دوست خود در مورد مسئله ای عقیدتی-دینی صحبت می کنید که به جایی می رسد که دوست شما اصرار بر این دارد که جمله ی «آن که در فرو بردن خشم از دیگران بهتر است از همه کس دور اندیش تر است» درست است چرا که پیامبر (محمد) این جمله را گفته است. اگر شما بتوانید جزئیت این اتفاق را نسبت به کلیت جمله ی مذکورِ «نگاه مکن که ...» متوجه شوید، در واقع، شما، فهم خود را هم نسبت به این اتفاق و هم نسبت به جمله ی «نگاه مکن که ...» بیشتر کرده اید.

 

حال مهم است که به این مسئله پرداخته شود که امر فهمیدن صفر و یکی نیست. یعنی چنین نیست که ما اصلا هیچ چیز نفهمیم و یا اگر فهمیدیم همه چیز را فهمیدیم. در واقع به سختی می توان فرآیند فهمیدن را (حتی فهمیدنِ یک چیز خاص را) فرآیندی تمام شدنی در نظر گرفت. در واقع همواره احتمال فهمیدن بیشتر وجود دارد. همچنان مثال پاراگراف قبل را در نظر می گیریم. ممکن است ما این بار در یک شرایط فرضیِ دیگری قرار بگیریم. فرض کنیم که شما با دوست خود در باب فیلم «نجاتِ سرباز رایان» صحبت می کنید. و او ادعا می کند که این فیلم بسیار مزخرف و انحرافی است زیرا که سازنده ی آن استیون اسپیلبرگ است که کارگردانی است یهودی و فراماسون. آیا باز هم ارتباطی بین این اتفاق و جمله ی «نگاه مکن که می گوید، نگاه کن چه می گوید» وجود دارد؟ در این اتفاق دوست شما محتوای فیلم ساخته شده توسط کسی را فقط و فقط با توجه به سازنده ی آن قضاوت می کند نه با توجه به محتوای آن. همان طور که مشهود است مثالی دیگر ولی متفاوت تر توانست فهم ما را همچنان نسبت به جمله ی «نگاه مکن ...» بیشتر کند. تفاوت این مثال و مثال قبلی نیز در این است که در این جا محتوای فیلم جایگزین محتوای سخنان و کارگردان فیلم جایگزین گوینده ی سخن شده است. لذا مشخص است که تنوع در مثال ها و جزء ها از ازدیاد و فراوانیِ مثال ها مهم تر است زیرا که در مقدار افزایش فهم ما نقش بیشتری را بازی می کند.

 


در دو پاراگراف قبل، جمله ی «نگاه مکن که ...» به عنوان کلیت در نظر گرفته شد. ولی آیا می توان به آن به عنوان جزء یا مثالی نگاه شود؟!!! با توجه به دو پاراگراف قبل جمله ای این چنین در نظر می گیریم :«برای قضاوت در باب فعل یا فرآورده ی فعلی نباید از قضاوت های وارده بر فاعل استفاده کرد». در واقع، با کمی دقت، متوجه می شویم که جمله ی «نگاه مکن که ...» مثال و جزئی برای مفهوم جمله ی پیشین است که متعاقبا به فهم ما نسبت به هر دو جمله می افزاید. ولی آیا فهم فقط اینگونه افزایش می یابد؟ برای جواب دادن به این سوال همچنان مثال اخیر را در نظر بگیرید. این مفهوم که همه ی انسان ها به طور بالفعل از قوه ی تفکر اصیل که موجب تجزیه و تحلیل می شود بی بهره اند به طریقی خود یک کلیت محسوب می شود و هم به طریقی با جمله ی «نگاه مکن که ...» ارتباط دارد. این مسئله که چون انسان ها به دلیل عدم تفکر برای تجزیه و تحلیل چیزی، به انسان ها رجوع می کنند ارتباطی علیتی با مفهوم جمله ی «نگاه مکن که ...» دارد. توجه و آگاهی از این ارتباط فهم ما را نسبت به هر دو کلیت ارتقا می بخشد. لذا گونه ای دیگر که می تواند فهم ما را نسبت به کلیتی بیشتر کند آگاهی از ارتباط (یا مرتبط سازیِ) آن کلیت با کلیت های دیگر است.


 

در آخر می بایست بررسی کرد که آیا همه ی این تفاصیل که در مورد فهمیدنِ چیزی به کار رفته است آیا در مورد فهمیدنِ فهمیدن نیز به کار رفته است؟!!! در این متن ادعا شده که فهمیدن با ارتباط بخشیدن (ارتباط منطقی) بین جزئیت و کلیت افزایش می یابد و همان طور که مشخص است این مطلب هم برای افزایش فهم ما از «فهمیدن» مثالی از فهمیدنِ چیزی خاص می زند. در واقع به همین دلیل است که خواننده ای که این مطالب در نظرش جدید آید، به رغم آشناییِ قبلیش با فهمیدن، احساس فهمیدن بیشتری نسبت به فهمیدن می کند. 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی