حکمت اول (The First Wisdom)

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول (The First Wisdom)

اگه حوصلشو نداری بیخیالش شو ... وبلاگو نمیگم

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه

۹ مطلب با موضوع «مطالب فلسفی-تحلیلی :: عقیدتی :: فلسفه» ثبت شده است

گذری بر رهگذری (حول نظریاتی در باب تقابل احساس و عقل)

حداقل برای خودم خیلی جالب بود که وقتی مقایسه کردم اولین مطلبی که تو این وبلاگ گذاشتم و مطالبی که اخیرا تحت عناوین انسان الگوریتمی و آبریزش یا ویروس نشر کردم. خواننده اگر این مطالب را از سر حوصله بخواند متوجه تفاوت عظیم آن ها می شود. زمانی که مطلب «یا عشق یا عقل، نه هر دو» را نوشتم چنان عقیده داشتم که احساس ما بسیار گمراه کننده است و لذا ما عقل را قربانی احساس می کنیم و در نتیجه باید دو راه انتخاب کنیم و آن این که یا عقل را انتخاب کنیم و یا احساس را. که البته در این مطلب عقل با ارزش تر در نظر گرفته می شود و راه پیشنهادی نیز عقل است. مسئله آن جا جذاب می شود که 

روحیه ی نسبی نگری

ما ایرانیان، حداقل در چند دهه ی گذشته، به شدت از گفت و گو و بحث متنافر شده ایم. این در حالی است که به شدت به آزادی بیان معتقدیم یا بهتر است بگویم که ادعا می کنیم که معتقدیم. اگر فلسفه ی آزادی بیان را که خاستگاهش غرب می باشد مورد توجه قرار دهیم متوجه می شویم که اساسا آزادی بیان به هدف کشف حقیقت و به وسیله ی بیان و ایراد دیدگاه ها و نقد ها و نقطه نظرات است. در واقع خاستگاه علت آزادی بیان همان جایی است که از بحث کردن و صحبت و گفت و گو فرار می کنیم. حال این فرار اگر از طرف حکومت باشد به روش سانسور و اگر از طرف مردم باشد به صورت های دیگر انجام می گیرد که پرداختن به خود این روش ها خود به راحتی می تواند مطلبی دیگر باشد.

پر و خالی

حتما تا بحال شنیده اید که مثلا می گویند فلانی صفر و یکی برخورد کرد یا منطق شخصی را صفر و یکی می نامند. البته استفاده از این اصطلاح ها تا حدی مفهوم مورد نظر را می رساند ولی آیا استفاده از این اصطلاحات به معنای واقعی کلمه درست است؟! در واقع آیا اینکه سفید نبودن را معادل سیاه بودن در نظر بگیریم و یا پر بودن را معادل خالی نبودن در نظر بگیریم، از منطق صفر و یکی استفاده کرده ایم؟؟

آبریزش یا ویروس؟

ریشه یابی کردن، تحلیل کردن و یا آسیب شناسی مسئله ای است که نیاز به اطلاعات درست و تفکری سالم دارد. ما در این دوره از زمان به درستی نمی توانیم علت بیماری های فکری و یا عقیدتی خود را بیابیم. مخصوصا این که توسط رسانه های مختلف به طور اشتباه توجیه می شویم. یکی از این موارد فیلم هایی است که به طور جدی به عقل و منطق داشتن حمله می کنند و صفت عقلانیت انسان را به نقدی اساسی می کشانند. این فیلم ها به طور کلی به دو شکل مضمون خود را به تصویر می کشند. اولین روش نشان دادن دنیایی است 

مخالف اندیشی «و» مستقل اندیشی

مستقل اندیشی از یکی از نشانه های روشنفکری آغاز می شود که هر کس باید بتواند خود و برای خود بیندیشد. در واقع این حالت انسان را به خود بیشتر وانهاد و او را در حوزه ی تفکر مستقل تر کرد. اساس مستقل اندیشی این است که هر زمان که تفکری توسط متفکرانی پدید آمد، بعد از مدتی تبدیل به یک نوع رسم و رسوم ثابت تبدیل شده است که مانع تفکر انسان شده است. در واقع محصول تفکر به ساحت فکر در آمده و بر ذهن اشخاص احاطه یافته و قدرت تفکر را برای شخصی که با فکر روبرو شده از وی میگیرد. برای رهایی از این مشکل راهنمایان بشری یعنی همان فیلسوفان و هنرمندان، انسان را دعوت به تفکر برای خود و مستقل اندیشی کرده اند.

انسان الگوریتمی

«برنامه ای بنویسید که ... را انجام دهد» جمله ای است که سر کلاس های برنامه نویسی مبتدی زیاد شنیده می شود. صرف نظر از هر معنی دیگری که این جمله می تواند داشته باشد، این معنی را دارد که هدف از نوشتن برنامه قبل از نوشتن برنامه مشخص می شود. علامت سه نقطه ی جمله ی مذکور، به طور کلی نشان دهنده ی یک هدف است. و اصولا تمام سیستم های کامپیوتری و نرم افزاری از چنین قاعده ای پیروی می کنند. همه ی نرم افزار ها هدف هایی دارند و برنامه نویسان برای آن ها الگوریتم هایی (روش های رسیدن به هدف) می نویسند که هدف محقق شود. مسئله ی انسان نیز شباهت هایی

قطار چهار

«سلسله مطالب قطار، نه به هدفِ به اشتراک گزاریِ مفهومی خاصی از سوی نویسنده و نه به هدف روشن کردن مطلبی انسانی است. این مطالب صرفا دیالکتیکی یک طرفه و خود محورانه است که در ابتدای آن واقعا خود نویسنده نخواهد دانست که پایانش چه خواهد بود. این مطالب تخلیه ی آنی ذهنی نویسنده است و یکی از دغدغه های فلسفی وی را تشریح خواهد کرد. البته همه ی این ها بدین معنی نیست که این مطالب سودمند و روشنگر نخواهند بود. همچنین توصیه می شود که مخاطبانی که می خواهند این مطالب را دنبال کنند باید مطالب را به ترتیب شماره ها بخوانند. بدین معنی که اگر کسی بخواهد مطلب قطار دو را بدون در نظر گرفتن مطلب قطار یک بخواند، ممکن است بعضی مطالب در نظرش گنگ و نامفهوم آید.»

وقتی همه چیز نسبیه ...

خیلی دوست داشتنیه اگه باور کنیم که همه چیز نسبیه. این دوست داشتنی بودن از ساده بودن میاد. چون وقتی همه چیز رو نسبی فرض کنیم دیگه لازم نیست نظر دیگران رو بدونیم. وقتی همه چیز رو نسبی فرض کنیم می تونیم بی خیال همه چیز بشیم و هر کاری دلمون بخواد بکنیم و وقتی کسی بهمون گفت که مثلا این کارت اشتباه بود می تونیم جوابشو اینطوری بدیم که «هر کسی می تونه هر کاری بکنه؛ همه چیز نسبیه، حقیقتی وجود نداره و درست و غلط کاملا نسبیه». در ادامه ی نظریاتمون می گیم که «اگه فکر می کنی که فلان کار یا فلان نظر درسته یا غلطه این نظر توئه و به اندازه ی تمام آدم هایی که تو دنیا وجود دارن درست و غلط وجود داره و ...». راستشو بخواین چنین استدلال و منطقی خیلی به آدم می چسبه. چون خیلی راحت و ساده است. پیچیدگی های فلسفی نداره و کلا باحاله. ولی سوال من این جاست که 

فلسفه به چه دردی می خوره؟!!!

چند وقت پیش توی یه وبلاگِ شخصی می خوندم که از فلسفه به عنوان چیزی یاد شده بود که به هیچ دردی نمی خوره و مثل یک دورِ پوچ و بی مفهومه. بعد تو ادامه چیزی نوشته بود که مضمونش این بود «من اصلا خدا رو از درون میکروسکوپ می بینم. نیازی هم به فلسفه و این جور چیزا نیست ... چه فایده ای داره که ما نظرات افلاطون و ارسطو و کانت و دکارت و این جور آدما رو در مورد ماده و این جور چیزا بدونیم». واقعیت اینه که تو جوامع جهان سومی نباید همیشه تصور اینو داشت که مردمی رو ببینیم که به خاطر یه دلار پول همدیگرو می کشن. یکی از نشونه های جهان سومی بودن اینه که حتی آدم های به ظاهر باسوادش از کمترین سواد هم بهره ای ندارن. این آدم ها اون قدر ذهن های ضعیفی دارن که حتی نمی دونن چطوری باید تحقیق کنن و