حکمت اول (The First Wisdom)

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول (The First Wisdom)

اگه حوصلشو نداری بیخیالش شو ... وبلاگو نمیگم

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه

۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

فکر کردن؟

بعد از فکر کردن درباره ی فکر کردن اتفاقی افتاد،اتفاقی که حتی فکرش رو هم نمی کردم. چرا؟ فکر کنم بخاطر این بود که تا حالا به فکر کردن فکر نکرده بودم.


ما واقعا فکر می کنیم. ما خیلی فکر می کنیم. مشکل ما «فکر نکردن» نیست (من اینطور فکر می کنم). در زندگی روزمره ما فکر می کنیم؛ وقتی قدم می زنیم فکر می کنیم، وقتی صحبت می کنیم فکر می کنیم، وقتی خرید می کنیم فکر می کنیم، وقتی می دویم فکر می کنیم، حتی وقتی نمی خوایم فکر کنیم بازم داریم فکر می کنیم و وقتی ما با خودمون حرف می زنیم دقیقا تو همون لحظه است که داریم فکر می کنیم. لعنتی! واقعا چقدر ما فکر می کنیم!!!

غریب خانه

و اشک اشک اشک

چیزی که حسرتش را در این لحظه های طولانی زمان

در این خانه ی سرد احمق بی دل و جان

از ته جان می کشم

زندگی

سرمای زندگی طویله ای

در کنار گرمای گاوهای زنده

در مکعبی کاهگلی

با آب و غذا و سبزه

شیرینی خاصی دارد


صبح، ظهر، شب، صبح، ظهر، شب، صبح، ظهر، شب

صبحانه، ناهار، شام، صبحانه، ناهار، شام، صبحانه، ناهار، شام

تفسیری از مختصری

یک حدیث از حضرت علی را از ابتدای جوانیم همیشه برای خودم تکرار کردم و همیشه در مورد این حدیث بارها و بارها با دیگران بحث کردم. و هیچ گاه احساس نکردم که ذره ای از این حدیث برایم تکراری شده. و در طی زمان همیشه سعی کردم که معانی و برداشت هایی تازه از این جمله داشته باشم. و در این مدت همیشه جلوه های این جمله را در زندگی دیده ام. آن حدیث عبارت است از «نگاه مکن که می گوید، نگاه کن چه می گوید». حال می خواهم تفسیری از این مختصر جمله در زیر بیاورم.

انتخاب؟!؟!؟!؟!

ما ایرانی ها امروزه دو نوع شدیم: کسایی که فکر می کنن باید طرفدار نظام و دولت و سیستم باشن و کسایی که احساس می کنن مشکل سیستم و نظام و تنها راه پیشرفت تعویض این هاست. نسل جدید مثل گروه دوم فکر می کنن. اونا وضعیت حاضر رو دیدن و متوجه شدن که مشکلات زیادی در مملکت ما وجود داره و در نتیجه فکر می کنن که نباید مثل نسل قدیم یا بهتر بگم مثل پدرانشون باشن. و اینجاست که جملاتی مثل «همین شما بودین که انقلاب کردین» در روابط فردی اجتماعی بین نسل جدید و نسل قدیم شکل می گیره. و این نسل جدید برای پیشبرد جامعشون فکر می کنن که نباید مثل پدرانشون باشن. و دقیقا همین جاست که اونا شروع می کنن به بیشتر شبیه شدن به پدرانشون.

[آزادی]

آزادی آرمان همیشه نارس انسان است. سرآغاز چگونه شدن، چگونه بودن و شدن و بودن مهری بر پایانش. همه ی ما به انتخاب و در آزادی می گزینیم که چه باشیم، چگونه باشیم، چطور باشیم، چگونه بشویم، چطور بشویم و برای چگونه شدن خود را مقید به قوانینی می بینیم. چرا که می خواهیم آنگونه شویم. و برای آنگونه شدن، برای چگونه شدن موافق جریان رودهای قوانین چگونه شدن خودمان حرکت می کنیم. در اینجاست که آرمان خود را می بازیم، آرمان چگونه شدن را نه، آرمان آزادی را می بازیم. که دیگر برای چگونه شدن بایست اعمال چگونه ساختن انجام داد، بایست. در این وقت دیگر اختیار و آزادی وجود ندارد، می بایست وجود دارد. در چگونه شدن آزادی وجود دارد ولی شدن آزادی را بی رنگ می کند. و در زندگی می بایست شد. برای زندگی کردن باید از دری رفت یا باید دری ساخت و سپس رفت. ولی می بایست رفت. نمی توان به بهای زندگی در آزادی پشت درب های زندگی، زندگی کرد.

یا عشق یا عقل، نه هر دو

از بچگی دوستدار ادبیات بودم. یادم میاد که در هفت یا هشت سالگی شعرهای حافظ رو می خوندم و لذت می بردم که چقدر زیباست. با ورودم به حیطه ی تحصیلات (دبستان، راهنمایی و دبیرستان) علاقم به شعر و ادب و تبعا به سرچشمه ی معنایی شعر فارسی (عرفان) زیاد شد. با داشتن برادری بزرگتر که در یک سری جلسات دینی-عرفانی شرکت می کرد اطلاعاتم در زمینه ی عرفان به حد به نسبت بالایی و خوبی رسیده بود تا اینکه در خلال حوداثی فکری با این سوال روبرو شدم که عشق یا عقل؟