حکمت اول (The First Wisdom)

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول (The First Wisdom)

اگه حوصلشو نداری بیخیالش شو ... وبلاگو نمیگم

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه

انسان الگوریتمی

«برنامه ای بنویسید که ... را انجام دهد» جمله ای است که سر کلاس های برنامه نویسی مبتدی زیاد شنیده می شود. صرف نظر از هر معنی دیگری که این جمله می تواند داشته باشد، این معنی را دارد که هدف از نوشتن برنامه قبل از نوشتن برنامه مشخص می شود. علامت سه نقطه ی جمله ی مذکور، به طور کلی نشان دهنده ی یک هدف است. و اصولا تمام سیستم های کامپیوتری و نرم افزاری از چنین قاعده ای پیروی می کنند. همه ی نرم افزار ها هدف هایی دارند و برنامه نویسان برای آن ها الگوریتم هایی (روش های رسیدن به هدف) می نویسند که هدف محقق شود. مسئله ی انسان نیز شباهت هایی به یک برنامه ی کامپیوتری دارد. و این مطلب از منظر خاصی به چند مورد از این شباهت ها می پردازد.

 

در اولین قدم بحث مفصلی پیش خواهد آمد که اصلا آیا انسان هدف از وجودش قبل از بوجود آمدنش تعیین شده است و یا نه؟! یعنی این که آیا برای ما انسان ها قبل از به دنیا آمدنمان هدفی تعیین کرده اند؟ اگر که تعیین کرده اند، چه کسی تعیین کرده است؟! خدا؟! پدر و مادر؟! طبیعت؟! آیا لزوم دارد که هدفِ از قبل تعیین شده را دنبال کرد؟! اگر هدفِ از قبل تعیین شده را دنبال نکنیم چه می شود؟! آیا دچار عاقبتی ناپسند خواهیم شد؟! و ... و اگر که هدفی از قبل برایمان تعیین نشده باشد چه «باید» کرد؟! آیا بدون هدفی برای زندگی، اصلا «باید و نباید»ی معنا می پذیرد؟! در چنین شرایطی خودکشی چه جایگاهی دارد؟! آیا می توان هدف زندگی را طبق علاقه ی خود و پس از مواجهه با زندگی و نه قبل از آن برای خود در نظر گرفت؟! در چنین شرایطی مسئولیت زندگی و آزادی در زندگی و باید و نباید (اخلاقیات) در زندگی چه جایگاهی پیدا می کند؟! و ... در سلسله مطالب قطار، که البته همچنان ادامه دار و بی پایان می باشد، سعی شده است که سوالات این پاراگراف مورد بررسی قرار گیرند. لذا در ادامه از پرداختن به این موضوعات خودداری می کنیم.


 

مجموعه ی مطالب پاراگراف قبل در نهایت به جایی خواهند رسید که انسان برای شروع زندگی و ادامه ی آن نیاز به هدف دارد. اگر کمی از مفهوم کلمه ی «هدف» که در این جا به معنی «هدف از زندگی» است به هدف های فردی و مشخصی چون حرفه و شغل و علایق تقلیل دهیم ادامه ی مطلب ساده تر و مشخص تر می شود. لذا مسئله از این قرار می شود که انسان برای زندگی کردن نیازمند به هدف است. حال اگر شما از اطرافیان خود شروع به پرسش کنید به نتیجه ی جالبی خواهید رسید. به طرز بسیار باورنکردنی ای بسیاری از انسان ها هدف خاصی را برای خود انتخاب نکرده اند. یعنی بسیاری زندگی می کنند ولی نمی دانند برای چه!!! بسیاری زندگی می کنند زیرا که فکر می کنند باید زندگی کنند. یا بهتر است بگوییم بسیاری زندگی می کنند چرا که حتی تا بحال «فکر» نکرده اند که چرا زندگی می کنند. از این نظر، انسان ها کاملا شبیه به کامپیوتر ها و برنامه ها هستند. ولی به راستی چگونه بدون هدف، می توان زندگی کرد؟


 

این دسته از انسان ها که اکثریت جمعیت جهان را تشکیل می دهند کاملا نیز بی هدف زندگی نمی کنند. آن ها هدف دارند ولی از هدف خود و همچنین از این که چگونه هدفشان، هدفشان شده است ناآگاهند. تقریبا تمامی ما انسان ها در دوره ی ابتدایی زندگیمان تجربه ی چنین زندگی ای را داشته ایم. از زمان کودکی تفکرات و عقاید والدین به ما القا می شوند و بعد تلویزیون و رسانه و در ادامه معلمان و مدرسه و به طور کلی نظام آموزشی کشور همه و همه خلا های عقیدتی و هدفیِ زندگی ما را پر کرده اند یا بهتر است بگوییم که این مجموعه به ما اجازه نداده اند که از خلا های عقیدتی و هدفیِ حقیقیِ خود آگاه شویم و در صدد پر کردنشان برآییم (البته عده ی قلیلی از ما متوجه سطوح مختلفی از این مسئله می شویم و سعی می کنیم که آن را برطرف کنیم). لذا در واقع هدف همچنان وجود دارد ولی اکثر این هدف ها شبیه به هم و ماشینی شده است. این انسان ها مانند غذا های متنوعی که برای مدت زیادی در یخچال نگه داری شوند، می باشند. غذا ها بعد از مدتی همگی مزه و بوی خود را از دست داده و همه بوی یخچال می گیرند.

 

در چند سال اخیر شاهد تولید فیلم های بسیاری هستیم که مسئله ی AI (هوش مصنوعی) را پیش می کشند. در اکثر این فیلم ها بر این تاکید شده است که از آن جا که انسان احساس دارد با هوشمندترین ربات های متصل به هوش مصنوعی تفاوت عمده ای دارد. ولی آیا به راستی این ربات ها دارای احساس نیستند و یا نمی توانند باشند؟! لذا این سوال دقیق تر پیش می آید که اصلا احساس چیست؟! از دید علمی احساس ها سیگنال های الکتریکی ای هستند که توسط مغز تفسیر می شوند. لذا حتی اگر تا به امروز ساخت یک ربات احساسی ممکن نبوده است بدین معنی نیست که دیگر ممکن نیست. ولی اگر از مسئله ی تخصصی ساخت ربات بگذریم این مسئله قابل توجه است که در این فیلم ها اساس بر این است که انسانیت انسان به داشتن احساس وی است. همچنین در بسیاری از این فیلم ها منطقی بودن و بر اساس منطق عمل کردن دقیقا در مقابل احساس داشتن قرار می گیرد.


 

بسیاری از این دیدگاه ها و موضع ها بسیار نامعقول، رادیکال و ساده انگارانه هستند. در واقع بزرگترین تفاوت انسان با ربات هایی که در این گونه فیلم ها نمایش داده می شود در داشتنِ هدف، قبل از وجود است. در بهترین نوع این فیلم ها، از نظر خالص سازی عقیده های از قبل تعیین شده برای یک ربات، فیلم Ex Machina می باشد که حتی در چنین حالتی نیز هدفِ از قبل تعیین شده ی ربات «بقا» می باشد. همچنین مسئله ی منطقی بودن فطری انسان نیز مسئله ی دیگری است که موضع مورد حمله ی فیلم سازان مذکور را مبنی بر این که انسانیت انسان در غیر منطقی بودن وی است بر هم می زند. به علاوه، انسان های با هدف و منطقی نیز از احساس سرشاری برخوردار هستند. نباید به این مسئله نیز بی توجه بود که اصلا هدف بر اساس علاقه و احساس است که شکل می گیرید. و این تناقضی با برخورد منطقی و یا روش هایی منطقی برای میل به هدف از سوی انسان به هیچ وجه ندارد.

 

لذا اگر عاملِ زمانِ قرار گیریِ هدف را کنار بگذاریم انسان از لحاظِ داشتنِ هدف به ربات و نرم افزار بسیار شبیه است. وقتی انسانی برای خود هدفی مانند آهنگساز شدن را در نظر بگیرد، برای رسیدن به این هدف نیاز به روش های مشخص و یا حداقل جهت داری می باشد. اگر شباهت انسان با ربات را یادآور شویم روش های مشخص و جهت دار وی، حکم الگوریتم های برنامه نویسی را خواهند داشت. بنابراین انسان در زندگی خود فراری از الگوریتم های نرم افزار هدفش را نخواهد داشت. پس در این جا بحث الگوریتم های اضافی و طبیعتا الگوریتم های اشتباه نیز بوجود می آیند که این انسان را نه فقط ممکن است به هدفش نرسانند بلکه ممکن است از هدف وی کاملا دور سازند. بنابراین شناختن و تشخیص الگوریتم ها، خود به خود، به مسئله ی بسیار مهمی تبدیل می شود.


 

در آخر بایست گفت که گاهی انسان هدف خاصی را (مانند حرفه یا شغل) برای خود نمی پسندد. مثال معروف این حالت جان لنون است که می گوید:«من خواسته ام که شاد باشم». ولی این شاد بودن نیز هدفی است که الگوریتم های مشخص خود را دارد و بسیاری از انسان ها از جمله هنرمندان و فیلسوفان در پی کشف و درک و تجربه ی این الگوریتم ها می باشند. گاهی این شاد بودن خود را در «زندگیِ پر لذت داشتن» خلاصه می کند و گاهی در «زندگیِ با معنا داشتن» و «گاهی» های مختلف دیگر. این ها دسته ی خاصی از برنامه ها هستند که الگوریتم های بی پایانی دارند. این ها آن دسته از برنامه هایی هستند که هدفِ خود را بر اساس یافتن الگوریتم ها تنظیم کرده اند. یعنی  هدف را مسیر ساختن.


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی