حکمت اول (The First Wisdom)

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول (The First Wisdom)

اگه حوصلشو نداری بیخیالش شو ... وبلاگو نمیگم

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه

قطار سه

«سلسله مطالب قطار، نه به هدفِ به اشتراک گزاریِ مفهومی خاصی از سوی نویسنده و نه به هدف روشن کردن مطلبی انسانی است. این مطالب صرفا دیالکتیکی یک طرفه و خود محورانه است که در ابتدای آن واقعا خود نویسنده نخواهد دانست که پایانش چه خواهد بود. این مطالب تخلیه ی آنی ذهنی نویسنده است و یکی از دغدغه های فلسفی وی را تشریح خواهد کرد. البته همه ی این ها بدین معنی نیست که این مطالب سودمند و روشنگر نخواهند بود. همچنین توصیه می شود که مخاطبانی که می خواهند این مطالب را دنبال کنند باید مطالب را به ترتیب شماره ها بخوانند. بدین معنی که اگر کسی بخواهد مطلب قطار دو را بدون در نظر گرفتن مطلب قطار یک بخواند، ممکن است بعضی مطالب در نظرش گنگ و نامفهوم آید.»


 

داشتن عقاید منسجم صرفا کافی نیست. دقیقا بر سر همین مسئله است که منطق کافی نیست. البته تا حدودی هم هست. ولی غیر از منطق، جستجو بسیار مورد نیاز است. منظور از این جستجو، جستجویی است در عقاید خویش به طور آگاهانه. ما تقریبا در مورد هر چیزی که با آن مواجه شدیم عقیده ای برای خود ساخته ایم. چه آگاهانه و چه غیر آگاهانه. و لذا برای همین بایست جستجو صورت گیرد. و همچنین داشتن عقایدی که با یکدیگر سازگارند لزوما ما را انسان نمی سازد. این که برای هر عقیده باید یک علت منطقی جستجو شود در کنار سازگاری عقاید منجر به نزدیک شدن به آن شان خاص انسانی می شود که ما برای خود در نظر می گیریم. ولی آیا می توان برای تمام عقاید علل منطقی جست؟!!! در فلسفه ی علم و فلسفه ی ریاضی ثابت شده است که نمی توان هیچ ساخت ریاضی یا علمی را بدون داشتن اصول موضوعه ی خاصی در نظر گرفت. منظور از اصول موضوعه مطالبی است که برای آن ها دلیل نمی آورند بلکه آن ها را بدون دلیل (دلیل منطقی) می پذیرند. لذا نمی توان عقاید را تا منتها منطقی کرد. در واقع این کاملا منطقی خواهد بود که عقایدی را بدون دلیل منطقی بپذیریم. ولی این بدین معنی نیست که دست از این جستجو برداریم. البته بعضی عقاید بسیار بنیادین هستند. مثلا همین که شان خاصی را برای انسان قائل شویم یا نه بسیار بنیادین است و شالوده ی تقریبا تمام عقایدِ انسانیِ ماست و دقیقا بحث ما در این جاست. در واقع سوال اساسی این است که شان خاصی را برای انسان بایست قائل شویم یا بی معنایی این دنیا و متعاقبا آزادیِ هستی گراییِ انسان به او این اجازه را می دهد که زندگیِ پستی را برای خود در نظر گیرد و شان و مرتبه ی خاصی را برای انسان بودنش در نظر نگیرد؟

 

در واقع آیا انسان مانند یک بوم سفید و خالی از هر طرح و رنگ و نقشی است که می تواند آن را به هرگونه که بخواهد رنگ و طرح بزند؟ آیا هیچ خصوصیت و ماهیتی از قبل وجود انسان را شکل نداده است؟! آیا انسان وجود بی ماهیتی است که پس از تولد هرگونه خصوصیتش را به صورت اکتسابی دریافت می کند؟ آیا انسان را وجود دانستن ما را به این عقیده نخواهد رساند که این انسان می تواند هیچ خصوصیت مشترکی با دیگر انسان های دیگر نداشته باشد؟ آیا این عقیده روان شناسی و تمام بساط فرآورده های این علم را به دور نمی ریزد؟ اگر به راستی این انسان باشد که بی معنایی دنیا این آزادی را به او می دهد و دیگر موجودات این آزادی را نداشته باشند پس این عقیده ی بنیادین به خودیِ خود تفاوت خاصی را برای انسان قائل می شود و یا شاید که موجودات دیگر نیز این آزادی را دارند. مگر این که در زمینه ی اختیار و انتخاب قدم بگذاریم.

 

آیا شیر، آهو، نهنگ، زرافه، مار، گل آفتاب گردان، کاکتوس و ... می توانند ماهیت دیگری را به خود بگیرند؟ جواب برای کسی که در این دوره از تاریخ در دنیا حداقل پانزده سال زندگی کرده باشد بسیار بدیهی است:«خیر». جواب به این سوال مشخص می کند که موجوداتِ مذکور و مشابهشان اختیاری در روند زندگیِ خود ندارند. این بدین معنی است که مثلا یک کوسه نمی تواند خارج از ماهیت کوسه بودنش عمل کند. کوسه، کوسه است. در واقع کوسه در کوسه بودن و نبودنش اختیار و آزادی ندارد. البته این خصوصیت در مشخصات فیزیکی و بیولوژیکی انسان نیز صادق است ولی در رفتارش تفاوت هایی وجود دارد. آن چه که در حقیقت اتفاق افتاده است این است که بر عکس حیوانات، انسان های متفاوت در طول تاریخ نشان داده اند که رفتار های بسیار متفاوتی نسبت به همنوعانشان اختیار می کنند. مثلا حضرت علی وقتی به مقام خلافت می رسد گونه ای رفتار می کند که بسیار متفاوت است از رفتاری که هیتلر از خود نشان می دهد زمانی که به رهبری آلمان می رسد. ولی این خصوصیت در مورد مثلا آهو ها صدق نمی کند. همواره وقتی یوزپلنگی به سراغ آهویی می دود، آهو فرار می کند. ولی این مثل در مقام انسان سازگار نیست. سیاست گاندی در به استقلال رساندن هند آن چنان مدافعانه و همزمان غیر وحشیانه و غیر خشونت آمیز است که به واقع ما را متوجه تفاوت اساسی حیوان و انسانِ خود-ارزش ساز می کند. پس آن چه که در مورد انسان حتمی است آن است که انسان، خود، ماهیت خود را آزادانه (آگاهانه یا ناخودآگانه) انتخاب می کند. لذا در این شرایط خیلی بعید نیست که در نظر بگیریم که حال که انسان از پوچی دنیا و آزادیِ هستی گرایانه ی خود آگاه است پس می تواند برای ماهیت خود مرتبه و شان خاصی در نظر گیرد. می تواند ارزش درستی و اخلاقی را در نظر بگیرد. پس در ادامه بایست به بررسی این بپردازیم که ماهیت سازیِ مختارانه ی انسان با ارزش های انسانی تداخلی دارد یا خیر.

نظرات  (۱)

در واقع آیا انسان مانند یک بوم سفید و خالی از هر طرح و رنگ و نقشی است که می تواند آن را به هرگونه که بخواهد رنگ و طرح بزند؟


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی