حکمت اول (The First Wisdom)

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول (The First Wisdom)

اگه حوصلشو نداری بیخیالش شو ... وبلاگو نمیگم

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه

انسان

تا حالا نظرات زیادی در مورد تفاوت انسان و حیوان گفته شده. بعضی داشتن درک یا عشق یا ایمان یا زبان یا تکنولوژی یا ... توسط انسان را تفاوت او و حیوان در نظر گرفته اند. ولی براستی کدام ویژگی ها را حیوانات ندارند؟ تفاوت حقیقی انسان و حیوان در چیست؟ چرا انسان حتی با داشتن درک، عشق، ایمان، زبان، تکنولوژی و ... همچنان (گاها) مثل حیوانات رفتار می کند؟ چه چیز جلوی رفتار حیوانی را می گیرد؟


اولین بار که با عبارت «انسان حیوانی ناطق است» روبرو شدم

حواس پنج گانه

اشک هایم از چشمانم فرو می ریزند ... نه از فرط غم، نه از وفور شادی ... فقط چشمانم طاقت رویارویی را با ظلمت ندارند ... تاریکی، امان پنجره های روحم را بریده است

 

گوش هایم تا عمق اعصاب درد دارند ... نه از صدای ناهنجار، نه از سکوت محض ... فقط گوش هایم پر شده اند از یاوه های زمانه ... کلام پوچ، حلزون واره هایم را چرکین کرده است

نوروز

نوروز را دوست دارم

هر روز، بر سر سفره ی خاکستری ام

هفت سین می چینم

س س س س س س س

و چون این آینه را می گذارم بر سر سفره

هفت سینم دوچندان می نماید

س س س س س س س س س س س س س س

و فردا نیز برایم روزی نو است

خرافات

ما در زندگی با حوادث گوناگونی روبرو می شویم. اتفاقات متفاوتی در زندگی ما رخ می دهد. ولی گاه ما به دلایلی حسی رو به مرتبط ساختنی ساختگی بین این حوادث و خودمان یا ویژگی هایمان می آوریم. گاه ما مرگ شخصی از فامیل را که اتفاقا در روز تولد ما رخ داده است را بی دلیل و بی ربط نمی دانیم. و از این روست که نوعی از خرافات پدید می آید. این نوع خرافات بر این اساس به وجود می آیند که ما در صدد غیر منطقی مرتبط کردن  اتفاقی با ویژگی ای از خودمان بر می آییم. مثلا ما گاها روز تولد و یا ماه تولد و یا سال تولدمان را به خصوصیت اخلاقی ای یا بختی در آینده مان ارتباط می دهیم. برای رد منطقی این خرافات کافی است تعداد انسان هایی که تاکنون زندگی کرده اند و تعداد روزها و ماه های سال را مقایسه کنیم. مثلا رفتار و شخصیت انسان ها در دوازده گونه ی خاص محدود نمی شود که ما آن را به دوازده ماه ربط می دهیم.

تنبلی یا اولویت!

ما انسان ها در برخورد با انجام برخی کارها تنبل نامیده می شویم. این کارها برای هر شخص و در جایگاهش متفاوت خواهد بود. مثلا برای یک شخص که به فوتبال بازی کردن علاقه دارد، با داشتن زمان، سلامتی جسمی و توان اقتصادی کافی، ممکن است برای فوتبال بازی نکردنش تنبل نامیده شود. ولی مسئله این است که چرا؟ دلیل فوتبال بازی نکردن شخص در آن لحظه که او تصمیم به بازی نکردن می کند چیزی جز این نیست که او انجام کاری را که در وقت انجام بازی فوتبال قرار گرفته است مهم تر از فوتبال می داند.

ماورای کلام

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

باید به همه ی نظرات احترام گذاشت!!!!

باید اعتراف کرد این ایده که «بایست به نظرات دیگران احترام بگذاریم» بیش از حد ایده آل است. آن قدر ایده آل که بهتراست به آن احترام نگذاشت.


اگر بایست به نظرات دیگران احترام بگذاریم پس باید به نظر همگان احترام بگذاریم. حال بیایید فرض کنیم که نظر شخصی این است که «نباید به نظر همگان احترام گذاشت». آیا این تناقض نیست!؟؟؟ آیا ما می توانیم به نظر دزدی که وارد خانه ی ما شده و قصد دزدی از خانه ی ما را دارد احترام بگذاریم؟ مخصوصا اگر که نظر دزد این باشد:«هدف پول درآوردن است. چگونگیش اهمیتی ندارد». در این جاست که بعضی می گویند باید به نظر دیگران تا زمانی احترام گذاشت که موجب ضرر به خود نشود. و این سوال پیش می آید که این مرز کجاست؟ مرز بین ضرر و عدم ضرر.

فکر کردن؟

بعد از فکر کردن درباره ی فکر کردن اتفاقی افتاد،اتفاقی که حتی فکرش رو هم نمی کردم. چرا؟ فکر کنم بخاطر این بود که تا حالا به فکر کردن فکر نکرده بودم.


ما واقعا فکر می کنیم. ما خیلی فکر می کنیم. مشکل ما «فکر نکردن» نیست (من اینطور فکر می کنم). در زندگی روزمره ما فکر می کنیم؛ وقتی قدم می زنیم فکر می کنیم، وقتی صحبت می کنیم فکر می کنیم، وقتی خرید می کنیم فکر می کنیم، وقتی می دویم فکر می کنیم، حتی وقتی نمی خوایم فکر کنیم بازم داریم فکر می کنیم و وقتی ما با خودمون حرف می زنیم دقیقا تو همون لحظه است که داریم فکر می کنیم. لعنتی! واقعا چقدر ما فکر می کنیم!!!

غریب خانه

و اشک اشک اشک

چیزی که حسرتش را در این لحظه های طولانی زمان

در این خانه ی سرد احمق بی دل و جان

از ته جان می کشم

زندگی

سرمای زندگی طویله ای

در کنار گرمای گاوهای زنده

در مکعبی کاهگلی

با آب و غذا و سبزه

شیرینی خاصی دارد


صبح، ظهر، شب، صبح، ظهر، شب، صبح، ظهر، شب

صبحانه، ناهار، شام، صبحانه، ناهار، شام، صبحانه، ناهار، شام

تفسیری از مختصری

یک حدیث از حضرت علی را از ابتدای جوانیم همیشه برای خودم تکرار کردم و همیشه در مورد این حدیث بارها و بارها با دیگران بحث کردم. و هیچ گاه احساس نکردم که ذره ای از این حدیث برایم تکراری شده. و در طی زمان همیشه سعی کردم که معانی و برداشت هایی تازه از این جمله داشته باشم. و در این مدت همیشه جلوه های این جمله را در زندگی دیده ام. آن حدیث عبارت است از «نگاه مکن که می گوید، نگاه کن چه می گوید». حال می خواهم تفسیری از این مختصر جمله در زیر بیاورم.

انتخاب؟!؟!؟!؟!

ما ایرانی ها امروزه دو نوع شدیم: کسایی که فکر می کنن باید طرفدار نظام و دولت و سیستم باشن و کسایی که احساس می کنن مشکل سیستم و نظام و تنها راه پیشرفت تعویض این هاست. نسل جدید مثل گروه دوم فکر می کنن. اونا وضعیت حاضر رو دیدن و متوجه شدن که مشکلات زیادی در مملکت ما وجود داره و در نتیجه فکر می کنن که نباید مثل نسل قدیم یا بهتر بگم مثل پدرانشون باشن. و اینجاست که جملاتی مثل «همین شما بودین که انقلاب کردین» در روابط فردی اجتماعی بین نسل جدید و نسل قدیم شکل می گیره. و این نسل جدید برای پیشبرد جامعشون فکر می کنن که نباید مثل پدرانشون باشن. و دقیقا همین جاست که اونا شروع می کنن به بیشتر شبیه شدن به پدرانشون.

[آزادی]

آزادی آرمان همیشه نارس انسان است. سرآغاز چگونه شدن، چگونه بودن و شدن و بودن مهری بر پایانش. همه ی ما به انتخاب و در آزادی می گزینیم که چه باشیم، چگونه باشیم، چطور باشیم، چگونه بشویم، چطور بشویم و برای چگونه شدن خود را مقید به قوانینی می بینیم. چرا که می خواهیم آنگونه شویم. و برای آنگونه شدن، برای چگونه شدن موافق جریان رودهای قوانین چگونه شدن خودمان حرکت می کنیم. در اینجاست که آرمان خود را می بازیم، آرمان چگونه شدن را نه، آرمان آزادی را می بازیم. که دیگر برای چگونه شدن بایست اعمال چگونه ساختن انجام داد، بایست. در این وقت دیگر اختیار و آزادی وجود ندارد، می بایست وجود دارد. در چگونه شدن آزادی وجود دارد ولی شدن آزادی را بی رنگ می کند. و در زندگی می بایست شد. برای زندگی کردن باید از دری رفت یا باید دری ساخت و سپس رفت. ولی می بایست رفت. نمی توان به بهای زندگی در آزادی پشت درب های زندگی، زندگی کرد.

یا عشق یا عقل، نه هر دو

از بچگی دوستدار ادبیات بودم. یادم میاد که در هفت یا هشت سالگی شعرهای حافظ رو می خوندم و لذت می بردم که چقدر زیباست. با ورودم به حیطه ی تحصیلات (دبستان، راهنمایی و دبیرستان) علاقم به شعر و ادب و تبعا به سرچشمه ی معنایی شعر فارسی (عرفان) زیاد شد. با داشتن برادری بزرگتر که در یک سری جلسات دینی-عرفانی شرکت می کرد اطلاعاتم در زمینه ی عرفان به حد به نسبت بالایی و خوبی رسیده بود تا اینکه در خلال حوداثی فکری با این سوال روبرو شدم که عشق یا عقل؟