کل از جزء و جزء از کل
مطمئنم که تا حالا همه این مطلب رو چند بار شنیدیم که میگن تو ایران اول یه چیزی میاد بعد فرهنگش میاد. سوالی که بوجود میاد اینه که اگه چیز جدیدی نیاد چطوری فرهنگش رو میشه آورد؟ برای جواب دادن به این سوال مثالی میتونه کمک کنه. مثلا مترو. ما می دونیم وقتی قطار مترو می ایسته باید مسافرا اول صبر کنن که اونایی که داخلن پیاده بشن و بعد اونایی که میخوان سوار شن، سوار بشن. صرف نظر از اینکه چطور باید این فرهنگ رو جا انداخت باید ببینیم که اصلا این فرهنگ چیه؟!!! این فرهنگ چیزی نیست جز یک نوبت بندی قراردادی. یک نوبت بندی ای که چگونگی و نوبت استفاده ی افراد رو برای استفاده از چیزی اولویت بندی و مشخص می کنه. دیگه چه چیزهایی مثل این تو جامعه هست؟
در واقع، قرار گرفتن تو صف نون، ایستادن پشت چراغ قرمز (چه برای سوار، چه برای عابر پیاده)، اتوبوس سوار شدن، نوبت از بانک گرفتن، سبقت از سمت راست نگرفتن و ... همه یک فرهنگ بیشتر نیستن. اینا همه همون فرهنگین که ما وقتی داخل قطار مترو داریم به ایستگاه دلخواهمون می رسیم از بقیه توقع داریم که انجامش بدن. میشه این قضیه رو از جهت فرهنگی-اجتماعی بررسیش کرد و وجود یک ایراد بزرگ فرهنگی رو تو ایران ازش نتیجه کرد. ولی جور دیگه ای هم میشه بهش نگاه کرد. اگه یکم دقت کنیم می بینیم که وقتی ما میخواستیم که مثلا فرهنگ مترو سوار شدن رو در اصل نگاه کنیم. از این مثال به یک کل رسیدیم. و بعد از همین کل به جز های دیگه یا مثال های دیگه رسیدیم که مطابق با اون کل بودن. در یک جمع بندی در واقع ما ابتدا کل رو در جزء دیدیم و بعد جزء رو در کل.
در واقع «دیدن» چه بخواد با زاویه دید تفاوت پیدا کنه و چه بخواد چیزهای متعددی رو در سیطره ی خودش نگاه داره باید در ابتدا از این قابلیت بهره مند باشه. یعنی یک انسان آگاه و متفکر باید بتونه مسائل مورد توجهش رو از جزء به کل و از کل به جزء ببینه. لزومی نداره که جزء ها بیان بشن ولی باید دیده بشن. در واقع کسی میتونه مسئله یا مطلبی رو بفهمه که هم بتونه از اون مثال یا «جزء» بیاره و هم بتونه اون رو به طور کلی مبسوط کنه. به معنای دیگه فهم عمیق و ژرف وابسته به نگاهیه که همزمان در جزء کل ببینه و در کل جزء.