ما در زندگی با حوادث گوناگونی روبرو می شویم. اتفاقات متفاوتی در زندگی ما رخ می دهد. ولی گاه ما به دلایلی حسی رو به مرتبط ساختنی ساختگی بین این حوادث و خودمان یا ویژگی هایمان می آوریم. گاه ما مرگ شخصی از فامیل را که اتفاقا در روز تولد ما رخ داده است را بی دلیل و بی ربط نمی دانیم. و از این روست که نوعی از خرافات پدید می آید. این نوع خرافات بر این اساس به وجود می آیند که ما در صدد غیر منطقی مرتبط کردن اتفاقی با ویژگی ای از خودمان بر می آییم. مثلا ما گاها روز تولد و یا ماه تولد و یا سال تولدمان را به خصوصیت اخلاقی ای یا بختی در آینده مان ارتباط می دهیم. برای رد منطقی این خرافات کافی است تعداد انسان هایی که تاکنون زندگی کرده اند و تعداد روزها و ماه های سال را مقایسه کنیم. مثلا رفتار و شخصیت انسان ها در دوازده گونه ی خاص محدود نمی شود که ما آن را به دوازده ماه ربط می دهیم.
ولی این تنها گونه ی خرافات نیست. گونه ی دیگری از خرافات نیز وجود دارد که به همین سادگی ها قابل تشخیص نیست. و انسان ها بدان گرفتار می شوند بدون آن که بدانند. این گونه خرافات ریشه در هنر و ادبیات دارد. هنر و ادبیات زبانی است غیر مستقیم برای انتقال مفاهیم، انتقالی تمثیلی یا تشبیهی یا استعاری یا نمادی. تا زمانی که به این مفاهیم ادبیاتی یا هنری یا به طور کلی تمثیلی نگاه شود خرافه ای بوجود نمی آید. ولی زمانی که نگاه ما انسان ها به این نماد ها و مثال ها مستقیم باشد، یعنی دیگر به آن ها به عنوان مثال، نماد، استعاره و یا تشبیه نگاه نکنیم بلکه به آن ها دقیقا به مصداق حقیقت نگاه بکنیم، این گونه ی جدید خرافات پدید می آید. مثلا گربه ی سیاه در گوشه ای از ادبیات در تاریخ نماد بدی و شوم است. تا زمانی که نگاه ما به این موضوع نمادین یا هنری باشد خرافه ای نیز وجود ندارد. ولی وقتی بدی و شومی گربه ی سیاه از حالت نمادین خود در می آید یعنی زمانی که اشخاص خود گربه ی سیاه را عامل بدی و شومی می پندارند، خرافات خود را نشان می دهد.
لذا خرافات در لایه های مختلفی می تواند در ساختمان عقایدمان ساکن شود. پس بهتر است هر عقیده ای را به خورد ذهنمان ندهیم.