آبریزش یا ویروس؟
ریشه یابی کردن، تحلیل کردن و یا آسیب شناسی مسئله ای است که نیاز به اطلاعات درست و تفکری سالم دارد. ما در این دوره از زمان به درستی نمی توانیم علت بیماری های فکری و یا عقیدتی خود را بیابیم. مخصوصا این که توسط رسانه های مختلف به طور اشتباه توجیه می شویم. یکی از این موارد فیلم هایی است که به طور جدی به عقل و منطق داشتن حمله می کنند و صفت عقلانیت انسان را به نقدی اساسی می کشانند. این فیلم ها به طور کلی به دو شکل مضمون خود را به تصویر می کشند. اولین روش نشان دادن دنیایی است که در آن دنیا، احساس و عاطفه مرده است و انسان به شکلی ماشینی در این دنیا به زندگی می پردازد (مانند فیلم های جزیره 2005 و تعادل 2002) و دیگر روش، نشان دادن این است که انسان یا شبه انسانی (هوش مصنوعی) که تماما عقل محض می شود به موجودی خطرناک و یا غیر انسان تبدیل می شود و یا زندگی انسان را دچار مشکل می کند (مانند فیلم های من، ربات 2004، هوش مصنوعی 2001، اکس ماشینا یا فراماشین 2015، بین ستاره ای 2014 و تعالی 2014). در تمام این فیلم ها، احساس، همواره در مقابل عقل قرار می گیرد و در نهایت احساس، ارزش و عقل، ضد ارزش نمایش داده می شود.
تاثیر این فیلم ها در ایران کم نبوده است. اولین علت این تاثیرگذاری ریشه در احساسی بودنِ بومیِ مردم ایران دارد. دومین علت این است که مردم ایران مقایسه ی نادرستی نسبت به این فیلم ها و جامعه ی هدف این فیلم ها دارند. جامعه ی هدف این فیلم ها عموما غرب است که با توجه به سیر تاریخی و گذر غرب از دوره های عاشقانه، روشنگری، مدرنیسم و نیهیلیسم در نظر گرفته شده اند. توجه شود که ما ایرانیان، در سده های گذشته هنوز در یک طیف متفاوت اما همگن با تمی عاشقانه و عارفانه قرار داریم. در واقع هنوز فرهنگ ها و طرز برخورد های ما احساسی محور و عارفانه (تقدم عشق بر عقل) می باشند. مردم ما هنوز دوره هایی مانند مدرنیسم و نیهیلیسم ماشینی را آن چنان که مردم در غرب تجربه کرده اند، تجربه نکرده اند. لذا عاطفه گرایان غربی (Romanticists) برای نجات غرب به ساخت چنین فیلم هایی روی آورده اند. حال، ما، بدون در نظر گرفتن جامعه ی هدف این فیلم ها، شرایط خود را به نحوی ناخود آگاه با آن ها مقایسه کرده و این اتفاق به کمک علت اول موجب تاثیرپذیری ما نسبت به مفاهیم این فیلم ها می شود.
ولی مسئله ای که از آن نمی توان چشم پوشید این است که به طور کلی نمی توان فیلم را موجودی بسته در قالبِ یک فرهنگِ خاص در نظر گرفت. در واقع فیلم و مفهوم آن جهانی است حتی اگر سازندگان فیلم چنین قصد و نیتی نداشته باشند. لذا اگر که این فیلم ها مفهومی دارند قطعا این مفهوم منحصر به فرهنگ خاص خودشان نخواهد بود. حال به تحلیل مفهوم اصلیِ این فیلم ها می پردازیم.
چیزی که بسیار مورد توجه است این است که آن چه این فیلم ها در مرحله ی اول نشان می دهند عقل و یا عقلانیت نیست. تبعیت کردن از هر دستوری و یا از بین بردن انسانی دیگر (که در این فیلم ها عموما توسط هوش مصنوعی صورت می گیرد) به هیچ وجه در هیچ کجای عقلانیت یا Rationalism قرار نمی گیرد. یکی از اساس های عقلانیت نظری پرسش گری و مبانی فکری را به پرسش دعوت کردن است. و این مسئله بسیار متفاوت با نوع عملکرد موجوداتی است که در این گونه فیلم ها به عنوان عاقل مطلق معرفی می شوند. در واقع این گونه فیلم ها ماشینی برخورد کردن و تابع بودن نسبت به دستوراتی که از قبل به انسان القا شده را به عنوان منطقی بودن و یا عقلانیت محض داشتن معرفی می کنند در حالیکه این دو تفاوت فاحشی با هم دارند. علت این که مخاطب، این دو را با هم خلط می کند این است که تابعیت از یک گزاره را، که به نوعی (البته به اشتباه و به شکلی کاذب) منطقی بودن را نشان می دهد، با تابعیت از اشخاص دیگر و یا تابعیت از عقایدِ ناآزموده معادل می گیرد. خلط این دو مفهوم باعث می شود که ما ضدارزش را در فیلم منطقی بودن در نظر بگیریم.
مسئله ی بسیار مهم دیگر این است که به راستی بیماری ای که در این فیلم ها می بینیم چیست؟ آیا غیر از این است که این بیماری از دست رفتن هویت واقعی انسانی است؟ به عبارتی بیماری انسان، تبدیل گشتن انسان به موجودی تقریبا بی اختیار و بدون احساس است. حال بایست ببینیم که علت این بیماری چیست. علت این بیماری به طور مفصل در سلسله مطالب قطار بحث شده اند (که البته ادامه دارند) ولی به طور خلاصه می توان گفت که مهم ترین علت برای این بیماری را می توان پیش فرض گرفتنِ انسان توسط انسان در نظر گرفت. به عبارتی دیگر، انسان به دلیل ورود و نفوذ عقایدی در وجودش (توسط خانواده، دین، فرهنگ، رسانه و ...) انسان بودن برایش به گونه ای تعریف شده است که نسبت به آن خودآگاهی ندارد و چنین تعریفی را نمی تواند به زیر سوال بکشاند و لذا در جهت همین تعریف بطوری اتوماتیک وار و ماشینی حرکت می کند و بنا بر این شور، اشتیاق و احساس های اصیلِ خود را رفته رفته از دست می دهد. ولی آیا به راستی علت این بیماری و یا به عبارتی ویروس این بیماری، منطقی بودن است؟؟! واضح است که علت این بیماری نه صرفا تابعیت از عقیده بلکه تابعیت از عقیده یا عقایدی است که از قبل و از کودکی به سیستم عقاید انسان القا شده و وی در صحت آن ها کندوکاو نکرده است. اما مسئله این است که این بیماری خود را با ظاهری از منطقی بودن کاذب، یعنی تابعیت از عقاید نشان می دهد.
لذا بنا بر آنچه گفته شد، ناتوانیِ سازندگان فیلم های مذکور در آسیب شناسی مسئله ی اخیر در این است که علائم یک بیماری را علت آن بیماری در نظر می گیرند. منطقی بودن فقط به معنی تبعیت از عقیده نیست. بلکه به معنی تحقیق برای علت یا علل منطقی برای انجام یک فعل نیز می باشد. انسان های بسیار منطقی این را می دانند که علت العلل تمام علت ها، هیچ چیزی جز شور، عشق و احساس نیست. ولی این آگاهی باعث نمی شود که باقی اعمال نیز با توجه به همین مسئله پیش رود. انسان های منطقی تفاوتی بین احساس های هیجانی و زودگذر و احساس های طولانی مدت و اصیل تر قائل می شوند و در راستای احساسات دسته ی دومِ خود، به طوری منطقی، با جلوگیری از ایجاد اختلال توسط احساسات دسته ی اول، زندگی می کنند. از این منظر لزوما عشق و یا احساس در مقابل منطق قرار نمی گیرد. لذا بایست گفت که فیلم های مذکور در تشخیص بیماریِ اصیل و وجودی انسان به عنوان منطقی بودن دچار اشتباه شده اند. آن ها به دلیلِ از بین رفتن احساس، شور و عشق در انسان، متوجه بیماری وی شده اند اما علت و یا ویروس بیماری را یکی از علائم این بیماری که تظاهری منطقی است، به عنوان منطقی بودن اعلام کرده اند. این تشخیص، مانند این است که پزشک، علت بیماری سرماخوردگی را به جای ویروسِ سرماخوردگی، آبریزش بینی تلقی کند که از علائم سرماخوردگی است.