دانه دانه های مقدس
چه نوای دلنوازی است
نوایی که ندانی که تو می نوازی یا
یار
نوایی که ندانی انگشتان تو تار می لرزاند
یا
یار
این چنین است
موسیقی عشق
سال ها این و آن گفتند بما عشق چیست
گفتند که در عشق
من و تو
ما می شویم
دریغا که نگفتند چطور!
دریغا که نگفتند این راز
میهمان و میزبان شدن
در بزم است
دریغا که نگفتند
اگر فقط میهمانی
هر چه شیرینی و شهد است
از آن میزبان
و هر چه که میل کنی
لطف میزبان عزیز است
لیکن چه نادانی نابی است
ندانستن آنکه
میزبانی
یا
میهمان
این چنین است
ضیافت عشق
لیلی و مجنون
شیرین و فرهاد
این ها همه مشکلشان عشق نبود
این ها همه مشکلشان عاشق و معشوق بودن است
سر سلامت عشق را من بدین سان یافته ام
عاشق و عاشق باشیم
عاشق و عاشق باشیم
عاشق و عاشق باشیم
این چنین با یار
معشوق و معشوق می شویم
من ندیدم که خود خورشید نیز
دانه های نور خود بشمارد
و ندیدم که گل آفتاب گردان
قد خود را تا خورشید
اندازه زند
همه در ضیافت عشق
بیابیم عشق را