بحث و مباحثه
بحث کردن یک گونه ی خاصی از صحبت کردن می باشد. انسان ها همه روزه بی واسطه یا با واسطه با یکدیگر صحبت می کنند. ولی وقتی آن ها در صحبتی متوجه اختلاف عقاید خود می شوند به آن صحبت بحث می گویند. در واقع ما خیلی وقت ها با هم بحث کرده ایم. بعضی از این بحث ها به مجادله تبدیل شده است و بعضی دیگر نیز در مرحله ی شروع متوقف شده است. بسیار کم پیش می آید که ما بتوانیم بحثی طویل و بدون مشاجره و مجادله داشته باشیم. با توجه به این مطالب سوالاتی در ذهن بوجود می آیند. مانند، آیا می توان بحثی طویل و بدون مشاجره داشت؟ علت یا علل عدم وجود بحث های طویل و بدون تنش های مجادله آمیز چیست؟ چه چیز هایی مانع بحث شده و همچنین چه عواملی موجب توقف مباحثه ها می شود؟ آیا بحث کردن با ارزش است یا فاقد ارزش؟ اصلا چرا بحث؟ احترام چه جایگاهی در مباحثه دارد؟ فایده ی بحث چیست؟ آیا بحثِ بدون نتیجه بی فایده است؟ و ...؟...؟...؟
اغلب ما انسان ها در روان خود حس برتر بودن نسبی یا همان بیماری «عقده ی حقارت» را داریم. بر این اساس اصولا وقتی بحثی شکل می گیرد ما به دنبال اثبات حقانیت خود می باشیم. به تعبیری ما می خواهیم ثابت کنیم آن چه که بدان عقیده داریم درست است. و این مسئله بسیار متفاوت است از این که کدام عقیده درست، درست تر یا با ارزش تر است. ما اغلب عقیده ی خود را بدون دانستن عقیده ی طرف مقابل، عقیده ی بهتر و برتری می دانیم. این خود یک علتی است که بحث تبدیل به مشاجره می شود. ولی عوامل و علل دیگر نیز وجود دارند. مثلا در بحث های گروهی بعضی بر این هستند که خود را مطرح کنند یا در مقابل بعضی کسانی که در آن بحث یا جلسه حضور دارند خودی نشان بدهند.
علت مهم و اصیلی که موجب می شود بحث صورت مجادله ای به خود بگیرد منطقی نبودن دو طرف یا حتی یک طرف بحث می باشد (هر چند دلایل پاراگراف قبل نیز به نوعی غیر منطقی بودن اشاره می کند). این منطقی نبودن به صورت های مختلف خود را نشان می دهد. یکی از جدید ترینِ این صورت ها، پراکنده کردن موضوعات مفهومی بحث است. مثلا شما در حال بحث کردن در مورد سیاست های حاشیه ای در مورد توافق هسته ایِ ایران و آمریکا هستید که ناگهان طرف مقابل می گوید «اگه این طور نبود که این همه اختلاس تو مملکت نمی شد». این پراکنده گویی که گاهی بسیار وسیع و پر دامنه می شود از تمرکز بحث روی موضوعی واحد (موضوع هایی با مفاهیم واحد) جلوگیری می کند و موجب پوچی بحث می شود. چرا که مشخص نمی کند در چه مسئله ای بحث صورت گرفته است. از دیگر مشخصه های طرفِ (طرف های) غیر منطقیِ مباحثه ها، کلی گویی های ناگهانی و نامتناسب در متن بحث است. مثلا فرض کنیم که همچنان در بحثی با موضوع «برجام» شرکت دارید که مثلا طرف مقابل اظهار می دارد «بابا بی خیال چه فرقی می کنه، خر همونه فقط پالونش عوض شده». کلی گویی های این چنین موضوع مفهومیِ بحث را نا مشخص می سازد لذا بحث به حالتی از پوچی دست پیدا می کند. سفسطه و مغلطه کردن از نشانه های منطقی نبودن است. ولی گاهی این اتفاق نیز پیش می آید که طرفِ غیر منطقی که درک درستی از سفسطه و مغلطه ندارد طرف منطقی را به استفاده از سفسطه و مغلطه متهم می کند. لذا توضیح کوچکی که نشان دهد این دو چه چیزی هستند، خالی از لطف نمی باشد.
سفسطه کردن به معنی استدلال کردن و نتیجه گیری نادرست است. این بدین معنی نیست که مقدمات و نتایج نتیجه گیری، به خودی خود، غلط هستند. بلکه بدین معنی است که مقدمه ای علت حکمی نیست و یا حکمی نتیجه ی مقدمه ای نیست. برخی تفاوتی برای سفسطه و مغلطه قائل نیستند ولی بعضی می گویند که سفسطه انجام عمل مذکور به طور ناخودآگاه و مغلطه به طور خودآگاه است. به عبارت دیگر کسی که سفسطه می کند نمی داند که سفسطه می کند ولی کسی که مغلطه می کند از عملِ مغالطه ی خود آگاه است. حال مثال ساده ای از سفسطه ماهیت خود را بهتر نشان می دهد. مثلا ممکن است کسی با مشاهده و دانستن این که در دو هفته ی اخیر، روزهایی که گوجه فرنگی خورده است هوا ابری شده است، نتیجه بگیرد که گوجه فرنگی خوردن موجب ابری شدن هوا می شود. لزوما این که در طول این دو هفته واقعا این دو اتفاق افتاده اند غلط نمی باشد. بلکه همان طور که گفته شد علل نگری این دو اتفاق نسبت به هم است که موجب سفسطه یا مغلطه می شود.
حال می بایست گفت که چرا ما بحث را که چنین سختی ها و مشکلاتی به همراه دارد با ارزش در نظر می گیریم؟ یا اصلا آیا این امر با ارزش است؟ این مهم رابطه ی بسیار تنگانگی با نتیجه داشتن مباحثه دارد. بدین صورت که بعضی بحث را زمانی با ارزش می دانند که دو طرف (طرف های) بحث بتوانند به توافق یا نتیجه ای برسند. در واقع فایده ی بحث را در این می دانند که بتوان از بحث به قائده ای رسید که دو طرف آن را قبول کنند. مسلما این ارزش گذاری در مورد بحث، در باب بحث های سیاسی مناسب تر است. ولی اگر بخواهیم در مورد بحث، به طور کلی ارزش گذاری کنیم باید بگوییم که اگر بحثی منطقی و طویل و بدون مشاجره انجام گیرد حتی اگر نتیجه ای هم نداشته باشد بی فایده نیست. مثلا انسان اگر بتواند آن طور که سقراط در کتب افلاطون بحث می کند، بحث کند حتی اگر بحث به نتیجه ای هم نرسد باز هم بسیار پر فایده است. کسانی که تجربه ی چنین بحث هایی را داشته اند کاملا این را درک کرده اند که آن چه که این بحث ها را با ارزش می کند حالاتی است که برای بحث کنندگان، بعد از بحث کردن و در خلوتشان اتفاق می افتد. آن ها شاید در هنگام بحث از عقیده ی خود بسیار جانب داری کنند ولی هنگامی که آنان از بحث رهایی پیدا کرده و در خلوتشان، نظر طرف مقابل را در نظر می گیرند (در صورت بهتر بودن عقیده ی طرف مقابل) شروع به فکر کردن به درستی یا نادرستی عقیده ی خود و عقیده ی طرف مقابل می کنند. اغلب این کار را بعد از بحث و در خلوت خود انجام می دهند. چرا که اگر در هنگام بحث به غلط بودن عقیده ی خود برسند و آن را اقرار کنند احساس حقارت می کنند.
تا این جا فایده ی بحث کردن را به فکر فروبردن انسان ها و همچنین رسیدن به عقیده ای بهتر دانستیم. ولی غیر از این دو، بحث دارای ارزش های دیگری نیز می باشد. همین که انسان ها بتوانند مشکلات عقیدتی و نارسایی ها و ابهامات خود را متوجه شوند گویی خود حل مشکلات انسانی به روشی ریشه ای و اساسی است. در واقع اگر بحث سالم تبدیل به یک فرهنگ شود بسیاری از مشکلات اجتماعی و فرهنگی و طبعا مشکلات اقتصادی و سیاسی رفع خواهد شد. به عبارتی دیگر حل ریشه ی مشکلات در عصر ارتباطات، ارتباط از طریق بحث است. غیر از این دلیل، همین که ما انسان ها به جای جدال، به طور بالقوه، می توانیم بحث کنیم خود نیز نشانی از شانِ متمدنانه ی ما انسان هاست (البته شان بالقوه ی متمدنانه). همچنین افلاطون در باب این که چرا عموما کتاب هایش به صورت دیالوگ و یا به طور کلی دیالکتیک است و یا این که چرا به نسبت دانش خود کتاب کمی دارد، می گوید از کتاب یا نوشته می توان برداشت هایی متفاوت داشت ولی وقتی شما با شخصی بحث می کنید نارسایی ها و ابهام ها و یا حتی ایهام ها را شناسایی و رفع می کنید. البته این دیدگاه افلاطون فقط برای یکی از خواص و فواید بحث کردن مطرح شد و لزوما این روش به عنوان برترین روش و مناسب ترین روش برای هر گونه اظهار نظری در نظر گرفته نمی شود.
حال به این مطلب باید پرداخت که گروهی هستند که اساسا و قلبا به بحث نمی پردازند. این گروه انسان ها وقتی در جمعی حضور دارند و در آن جمع بحثی اتفاق می افتد، علی رغم این که می توان بحث سالمی داشت، آن جمع را ترک می کنند یا با رای گیری و فشار دموکراسی بر اقلیتِ مباحثه کنندگانِ آن جمع، باعث می شوند که بحثی صورت نگیرد. این ها هستند که در شکل گیری بحثی، باعث می شوند که بحث در مرحله ی شروع توقف کند. ولی علت چیست؟ ذهن انسان هایی که فکر کردن منطقی را تجربه نکرده است و یا مسائل عقیدتی-فردی و یا عقیدتی-اجتماعی برایشان اهمیتی ندارد همیشه به دنبال راه هایی برای فرار از پیچیدگی ها است. در واقع انسان ها به طور کلی به دو روش به مقصود «سادگی» می رسند. یا آن ها در داخل پیچیدگی ها می روند و همه چیز را بررسی می کنند و سپس آن پیچیدگی ها، پس از فهمیده شدن، خود به خود ساده می شوند یا آن ها از پیچیدگی ها فرار می کنند که بدین صورت برای این دسته، پیچیدگی ها پیچیده باقی می مانند و این ها هیچ گاه جوابی برای مسائلشان پیدا نخواهند کرد. این دسته از انسان ها، که لزوما انسان هایِ با ضریب هوشیِ پایینی نیستند (حتی بعضی از این دسته انسان ها ممکن است در حوزه ی علمی مربوطه ی خود دانشمند نیز باشند)، همان انسان هایی هستند که از مباحثه فرار می کنند (متاسفانه قشر عظیمی از تحصیل کرده های ایران این گونه اند). این انسان ها برای فرار از بحث، شعار ها و یا عقاید بنیادینی دارند مانند: «باید به نظر دیگران احترام گذاشت»، «هر کس عقیده ای دارد»، «من به نظر دیگران احترام می گذارم»، «هیچ کس نمی تواند عقیده ی دیگری را عوض کند = تلاش برای عوض کردن عقیده کاری است بیهوده» و ... . عموم این شعار ها در واقع مغالطه یا سفسطه اند (البته نویسنده نادرستی یک شعار را در یکی از مطالب دیگر همین وبلاگ بررسی کرده است). همه ی این شعار ها در اثر ترس از نادرست بودن عقیده ی خویش یا ترس از ورود به پیچیدگی ها است. در واقع این گروه انسان ها با این شعار ها جایگاه روشنفکری پیدا کرده اند. هر چند که از هیچ تفکر منسجمی تبعیت نمی کنند.
اکنون می بایست کمی نیز از کم و کیفِ خودِ بحث کردن گفت. در واقع در ادامه می خواهیم، هم تا حدی جزئی و هم تا حدی مختصر، به این مسئله بپردازیم که چگونه می توانیم بحثی طویل و بدون مشاجره داشته باشیم. ابتدا باید این نکته را در نظر داشت که ما در حال بحث کردن هستیم یعنی با همدیگر لزوما خوش و بش نمی کنیم. چرا که بحث ماهیتا زمانی اتفاق می افتد که نظرات مختلف و گاها نظراتی متضاد در میان باشد. این مطلب گواهی است بر این که بدانیم که در طول بحث بایست بر اعصاب خود تسلط داشته باشیم. باید بدانیم که حتی ممکن است ما، به عنوان یک طرفِ بحث، بر اعصاب خود مسلط باشیم ولی طرف دیگر این گونه نباشد و یا در طول بحث این گونه باقی نماند. در بحثی منطقی، حلوا خیرات نمی شود. به تعبییری در مباحثه های منطقی، حرف از غلط بودن یا درست بودن عقیده مطرح است لذا نبایست از طرف دیگر بوم افتاد. بدین صورت که برای این که مراعات طرف مقابل را کرده باشیم منطق را فدا کنیم. چون اگر مصالحه ی بسیار صورت گیرد دیگر اختلاف عقیده ای نمی ماند و در این حالت مشکلات عقیدتی طرفین به قوه ی خود باقی می ماند و ماهیت بحث از بین خواهد رفت. به عبارتی دیگر باید این را پذیرفت که در مباحثه، تنش الزاما وجود دارد. ولی می بایست همواره و در هر لحظه در طول مباحثه، آن را کنترل کرد که منجر به ناسزا گفتن و یا مشاجره یا مجادله نشود. همچنین، از آن جا که ممکن است ما با غلط بودن قسمتی از عقیده ی خود مواجه بشویم باید مراقب باشیم که ادامه ی بحث به لج و لجبازی کشیده نشود. از طرف دیگر باید بدانیم که مباحثه صورتی دو وجهی دارد. یعنی مثلا من با تو بحث می کنم و تو با من بحث می کنی به طور کلی به این معنا است که «من» و «تو» هر دو در بحث شرکت می کنیم. به عبارت دیگر باید این را در نظر داشت که در مباحثه اجازه ی مباحثه از هر دو طرف به طرفِ مقابل صورت پذیرد. ولی گاها این اتفاق پیش می آید که یک طرف به دلیل داشتن اطلاعات کمتر در جریان عملیِ بحث قرار نمی گیرد و بحث تبدیل به سخنرانی ای می شود که هر از گاهی صحبتی از شنوندگان هم شنیده می شود (البته این حالت را نمی توان حل کرد مگر این که «شنوندگان» آگاهیِ خود را بالاتر ببرند).
از دیگر مسائل مهم در بحث کردن زمان و مکان بحث کردن است. در خیلی از مکان ها و زمان ها که ما می دانیم که با افرادِ آن موقعیت زمانی یا مکانی ارتباطی دیگر نخواهیم داشت بهتر است وارد بحث نشویم. علت این امر خود نیاز به توضیح دارد. مثلا وقتی شما برای اولین بار با شخصی خاص و یا گروهی خاص بحث می کنید، به احتمال بسیار قوی، بحث شما تنش زیادی خواهد داشت (چرا که مشخص نیست که علی رغم منطقی بودنِ شما در مباحثه، طرفِ مقابل چقدر اصول صحیح بحث را رعایت می کند). لذا در طول دفعاتِ بعدیِ بحث، کم کم هر دو طرف به نرمشی متعادل خواهند رسید. در واقع بهتر است ما با کسانی به مباحثه بپردازیم که می دانیم آن ها را در آینده چندین بار دیگر خواهیم دید. برای مثال، فرض کنیم که شما وارد یک تاکسی شدید و راننده ی تاکسی با شما در باره ی مسائل سیاسی روز صحبت می کند. در این گونه موارد بهتر است بحثی صورت نگیرد چرا که بیشتر جنبه ی مجادله و مشاجره به خود خواهد گرفت.
مسئله ی دیگر شناختِ نسبیِ طرف مقابل است. اگر پس از چندین بحث ما به این نتیجه برسیم که طرف مقابل به هیچ روشی نمی تواند بحثی سالم را پیش ببرد همان بهتر که بحثی صورت نگیرد. البته بهتر این است که ما به یک باره و یا با پیش داوری به این نتیجه نرسیم. در واقع ما تا زمانی که با کسی بحث نکرده باشیم از واجد صلاحیت بودن وی نیز با خبر نخواهیم شد. هر چند این مسئله را باید همواره در نظر داشته باشیم که خود ما، به عنوان یک طرف مباحثه، باید تمامی اصول بحث کردن را رعایت کنیم و در مباحثه با افراد بتوانیم درست بحث کردن را به طرف مقابل آموزش دهیم. این آموزش دادن نیازی به کلاس و جزوه و کتاب ندارد. این آموزش دادن باید با رعایت درست اصول مباحثه از سوی ما در خودِ بحث انتقال داده بشود. که از لحاظ روان شناختی، چه ما بخواهیم و چه نخواهیم تاثیر خود را خواهد داشت.
با همه ی این تفاسیر می توان گفت که بحث در جهان کنونی، تبدیل به یک نوع ناهنجاری شده است. گویی مردم از بحثِ متمدنانه پرهیز می کنند که بعدا بتوانند در میدان جنگ حرف دل خود را به طرفِ مقابل بزنند. انسانِ امروزی در این دهکده ی جهانی، بیش از این که به ارتباطی انسانی-اجتماعی رغبت داشته باشد به ارتباطی اقتصادی-تکنولوژیک روی آورده است. انسان ها، امروزه در باب این که چگونه شکمِ خود را پر کنند بیشتر توجه می کنند تا این که چگونه ذهنِ خود را پر کنند. امروزه، تکنولوژی که رسالت ارتباط را به دوش می کشد انسان را از ارتباط با انسان باز می دارد. متاسفانه ما به زمانی رسیده ایم که بحث کردن را امری لوکس و بی فایده در نظر می گیریم در حالی که بحث، در این زمانه به حالتی از ضرورت دست پیدا کرده است.