برای خیلی ها منطق اصطلاحی گنگ و حاوی پیچیدگی های بسیار است. یعنی تا با بعضی می خواهی در مورد منطق صحبت کنی آنچنان از ادامه ی صحبت سر باز می زنند که گویی می خواهند به سخت فهم ترین موجود این جهان فکر کنند. غافل از این که توضیح آن که منطق چیست بسیار ساده خواهد بود اگر به واقع درک کرده باشیم که منطق چیست. در باب این که منطق چیست و قالب های منطقی چه هستند و چگونه می توان از منطق استفاده کرد و ... کتاب ها، مقالات، سایت ها و منابع زیادی هستند که بتوان از آن استفاده کرد ولی این مطلب به شکلی کلی به این موضوع می پردازد.
همه ی هم و غم کتاب های غول آسای در مورد منطق چون ارغنون یا ارگانون و تفسیرهای آن و تصحیح های آن با یک مفهوم بیشتر کار ندارند و آن تناقض یا پارادوکس است. در واقع هر جا که انسان به تناقض یا پارادوکسی در زندگی خویش می رسد و آن تناقض را رفع می کند از منطق استفاده می کند. در واقع هدف غایی منطق رفع تناقض است. این بدین معنی نیست که چیز هایی غیر از منطق نیز ممکن است رفع تناقض کنند. این عبارت بدین معنی است که هر چه رفع تناقض کند منطق است. حال در معنا و مفهوم تناقض چیزی وجود دارد که بهتر می تواند منطق را به ما بشناساند.
وقتی از وجود تناقضی سخن می گوییم این سوال در ذهن ما پدید می آید:«تناقض بین چه چیزهایی؟». وجود جایگاه تناقض در «بین» متضمن وجود دو وجه یا دو سمت می باشد. به عبارتی ساده تر صحبت از تناقض صحبت از تناقض بین دو چیز است. مثلا بین «خورشید هست» و «خورشید نیست» تناقض وجود دارد. در واقع از نظر وجودی این دو جمله در تناقض با یکدیگر اند. و منطق با صحت هیچ یک از این دو گزاره کاری ندارد و فقط آن جا وارد می شود که بخواهیم هر دو گزاره را از هم نتیجه بگیریم و یا صحت هر دو را با هم قبول داشته باشیم. یعنی اگر بخواهیم بگوییم «چون خورشید هست پس خورشید نیست» یا «اگر خورشید هست پس خورشید نیست» یا «هم خورشید هست و هم خورشید نیست» منطق به ما حمله ور می شود و مانع پذیرفتن این سه عبارت یا مانند این ها از سوی ما می شود (البته اگر ما بخواهیم منطقی باشیم).
لذا انسان های منطقی ادعا نمی کنند که منطقا عدد یک مخالف صفر است. فقط آن ها می گویند اگر بپذیریم که یک برابر صفر است باید متعاقبا بپذیریم که افزایش و کاهش در کمیت نیز بی معنی است و طبیعتا مفهوم بی نهایت در کمیت نیز وجود ندارد و همچنین گذر زمان نیز وجود ندارد پس گذشته ای نیز وجود نداشته و همچنین آینده نیز بی معنی است. در واقع انسان های منطقی زمانی از مفهوم «درست» یا «غلط» استفاده می کنند که بحث از ارتباط دو چیز باشد نه فقط یک چیز.
توصیفات بالا بدین معنی است که انسان های منطقی لزوما عقایدی مشابه هم ندارند. ولی بین عقایدشان یک ارتباط محکم منطقی (به تعبییر سقراط مثل الماس) دیده می شود که موجب رفع تناقض در عقایدشان شده است. حال این سوال بوجود می آید که آیا می توان همه ی تناقضات بین عقاید (چه نظری و چه عملی و چه بین این دو) را از میان برد؟ این سوال به این قضیه بر می گردد که شناسایی همه ی تناقضات بین عقاید به سادگی «خورشید نیست و خورشید هست» نیستند. مسئله اساسی این جاست که اتفاقا خیلی از انسان ها در تشخیص این تناقضات مشکل دارند (و علت این امر هم بی اهمیتی و بی تفاوتی انسان ها به عقاید و درستی عقایدشان است). در واقع ما انسان ها در لایه های عمیقی می توانیم تناقض داشته باشیم و آن ها را ندانسته پذیرا باشیم. از این روست که سورن کییرکیگارد (یا کییر کیگور) می گوید:«تناقض را از متفکر بگیر و او پروفسور می شود».