تاثیر گذاری
Reality Dreamer | شنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۶ ق.ظ |
۰ نظر
به یه وقتی رسیدم که می بینم کمترین تاثیرو رو آدمای دور و برم میذارم. البته حق می دم. آدم تو دل برویی نیستم. بعضی اوقات خیلی جدی و بعضی اوقات هم خیلی شوخ. ایکاش می شد که اون چیزی رو که با تمام وجودم درک کردم بتونم انتقال بدم. ولی وقتی با شیوه ی منطقی و عقلانی چیزی رو می فهمونم میزان تاثیرش خیلی کم می شه. هر چی احساسی تر و جو و هیجانش بیشتر باشه انگار تاثیرگذاریش بیشتر می شه. هر چقدر هم اشتباه می خواد باشه باشه. هر چی بیشتر میگذره بیشتر احساس می کنم که خیلی تاثیرگذاری کمی داشتم. البته خیلی هم تلاش نکردم که تاثیری داشته باشم ولی خب وقتی می بینم رفیق هشت ساله ی من که حتی چند سال هم باهاش زندگی کردم کمترین تاثیری اگه از کسی گرفته باشه من بودم. هم یه جورایی راضیم هم یه جورایی ناراضیم. از این طرف راضیم که روشم درسته و توش جو انداختن وجود نداره. و از این طرف هم ناراضیم که مخاطب ندارم. اگه هم همفکر یا هم مسیری وجود داشته طرف خودش از قبل از آشنایی با من تو اون مسیر قدم گذاشته. به یه جور پوچی رسیدم. پوچی عمیقی نیست ولی خب هر چند وقت یه بار اذیتم می کنه. از یه طرف مراقبم که هدفم این قضیه نباشه. یعنی شخصا دوست ندارم به طور مستقیم جوری عمل کنم که تاثیری رو شخص خاصی داشته باشم. حرفامو می زنم، کارامو می کنم. کسی دوست داشت استفاده می کنه. خودش تاثیرشو می گیره. حتی تو خیلی شرایط وقتی دیدم بعضیا جوری برخورد می کنن که انگار من یه پیامبرم و بدونم هر چی بگم قبول می کنن خودم میزنم تو ذوقشون که بابا اشتباهه. حتی به چیزایی که منم میگم هم فکر کنین. تجزیه و تحلیل کنین. ولی وقتی به این مرحله میرسه نمی دونم چرا یه دفعه جهت عوض می شه. طرف هر چی میگم رو رد می کنه و بقیه ی چیزایی که دیگران میگن رو دیگه تجزیه و تحلیل نمی کنه.
روشم این شده که نخوام تاثیرگذاری داشته باشم و اگه کسی بخواد خودش میاد. ولی این مسئله به این معنی نیست که ذهنیت و کارامو بروز ندم. بیرون می دم، انتشار می دم، مطلب میذارم، بحث می کنم. اثر کرد که چه خوب. اثر هم نکرد که تو این کنسرت تکنوازی خوبی خواهم داشت
- ۹۵/۰۹/۲۷