حکمت اول (The First Wisdom)

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول (The First Wisdom)

اگه حوصلشو نداری بیخیالش شو ... وبلاگو نمیگم

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه

۳۷ مطلب با موضوع «مطالب فلسفی-تحلیلی :: جهان شناسی» ثبت شده است

زندگی پرتقالی

تا حالا شده فکر کنیم که اگه تا الان پرتقال نخورده باشیم، کسی بتونه دقیقا برای ما توصیف کنه که پرتقال چه مزه ای داره و خوردنش چه حسی به آدم میده؟! آیا برای منی که (فرضا) پرتقال نخوردم کسی میتونه تمام و کمال طعم پرتقال رو توصیف کنه؟ اگه فرض کنیم که به بهترین شکل ممکن کسی بتونه این توصیف رو انجام بده ولی باز هم تفاوت خیلی خیلی زیادی وجود داره وقتی که من خودم برای اولین بار شروع به خوردن پرتقال می کنم.

برای فهمیدن

در طول زمان بسیار اتفاق افتاده است که ما می گوییم فلان چیز را فهمیده ایم. ولی آیا تا به حال از خود پرسیده ایم که بنا بر چه چیزی توانسته ایم تشخیص بدهیم که فلان چیز را فهمیده ایم؟ در واقع سوال اساسی این جاست که ملاک و معیار ما برای فهمیدن یک چیز خاص چیست؟

قضاوت

تا حالا خیلی شنیدیم که مثلا قضاوت کردن اشتباه است و آدم نباید قضاوت کند. ولی مگر غیر این است که وقتی می گوییم «قضاوت کردن اشتباه است» در حقیقت «قضاوت کردن» را قضاوت می کنیم؟!!! 

بحث و مباحثه

بحث کردن یک گونه ی خاصی از صحبت کردن می باشد. انسان ها همه روزه بی واسطه یا با واسطه با یکدیگر صحبت می کنند. ولی وقتی آن ها در صحبتی متوجه اختلاف عقاید خود می شوند به آن صحبت بحث می گویند. در واقع ما خیلی وقت ها با هم بحث کرده ایم. بعضی از این بحث ها به مجادله تبدیل شده است و بعضی دیگر نیز در مرحله ی شروع متوقف شده است. بسیار کم پیش می آید که ما بتوانیم بحثی طویل و بدون مشاجره و مجادله داشته باشیم. با توجه به این مطالب سوالاتی در ذهن بوجود می آیند. مانند، آیا می توان بحثی طویل و بدون مشاجره داشت؟ علت یا علل عدم وجود بحث های طویل و بدون تنش های مجادله آمیز چیست؟ چه چیز هایی مانع بحث شده و همچنین چه عواملی موجب توقف مباحثه ها می شود؟ آیا بحث کردن با ارزش است یا فاقد ارزش؟ اصلا چرا بحث؟ احترام چه جایگاهی در مباحثه دارد؟ فایده ی بحث چیست؟ آیا بحثِ بدون نتیجه بی فایده است؟ و ...؟...؟...؟

نقد

گاهی که ما (عموما) یک نقد هنری یا ادبی را می خوانیم از این که چطور منتقد توانسته است که چنین معنا یا فهم پنهانی را که اصولا پشت ساختارها و مواد هنری است، به دست بیاورد متحیر می شویم. بیشتر متعجب می شویم اگر که معایب محتوایی را نیز منتقد در نقد خود داشته باشد. سوال اساسی این است که چطور یک منتقد به چنین سطحی می رسد؟ زیرا که ما غالبا در مواجهه با چنین مواردی خود را نقد می کنیم که «چرا ما اینطور نیستیم؟». بطوری ادبی، چگونه می توان به مقام «اهل نظر» رسید؟ یا به عبارتی دقیق تر چگونه می توان اثری ادبی یا هنری را نقد کرد؟

تحلیل و نقد سه دیدگاه

داستانی قرآنی در مورد کوه سینا وجود دارد که در موردش چندین شاعر اظهار دیدگاه کرده اند. تحلیل، مقایسه و نقد این چند دیدگاه خالی از لطف نمی باشد و بلکه به نظر نویسنده بسیار آموزنده است. ابتدا داستان را به طور خلاصه وار و به زبانی ساده مطرح می کنیم.

 

آمده است که چون موسی به وعده گاه آمد گفت:«خداوندا، خود را به من بنمای تا تماشایت کنم». و خداوند فرمود:«هرگز مرا نخواهی دید؛ ولی به کوه (=کوه سینا) نگاه کن. اگر برجای خود قرار گرفت به زودی مرا خواهی دید». و خداوند کوه را متلاشی ساخت و موسی مدهوش بر زمین افتاد.

 

منطق

برای خیلی ها منطق اصطلاحی گنگ و حاوی پیچیدگی های بسیار است. یعنی تا با بعضی می خواهی در مورد منطق صحبت کنی آنچنان از ادامه ی صحبت سر باز می زنند که گویی می خواهند به سخت فهم ترین موجود این جهان فکر کنند. غافل از این که توضیح آن که منطق چیست بسیار ساده خواهد بود اگر به واقع درک کرده باشیم که منطق چیست. در باب این که منطق چیست و قالب های منطقی چه هستند و چگونه می توان از منطق استفاده کرد و ... کتاب ها، مقالات، سایت ها و منابع زیادی هستند که بتوان از آن استفاده کرد ولی این مطلب به شکلی کلی به این موضوع می پردازد.

شیطان مسئولیت ناپذیر

حدود پنج سال پیش بود که سریالی به نام ظهور به دستم رسید. همراه با آن سخنرانی چند قسمتی یک ایرانی نیز بود. سریال را به طور کامل سه بار دیدم و سخنرانی ها را بیش از چند بار گوش کردم. چند ماه اول بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بودم. تا زمانی که با تفکر اصیل آشنا شدم. و وقتی یاد گرفتم که چگونه به آنالیز بپردازم شروع به تفکر به پدیده ی فراماسونری کردم.

کل از جزء و جزء از کل

مطمئنم که تا حالا همه این مطلب رو چند بار شنیدیم که میگن تو ایران اول یه چیزی میاد بعد فرهنگش میاد. سوالی که بوجود میاد اینه که اگه چیز جدیدی نیاد چطوری فرهنگش رو میشه آورد؟ برای جواب دادن به این سوال مثالی میتونه کمک کنه. مثلا مترو. ما می دونیم وقتی قطار مترو می ایسته باید مسافرا اول صبر کنن که اونایی که داخلن پیاده بشن و بعد اونایی که میخوان سوار شن، سوار بشن. صرف نظر از اینکه چطور باید این فرهنگ رو جا انداخت باید ببینیم که اصلا این فرهنگ چیه؟!!! این فرهنگ چیزی نیست جز یک نوبت بندی قراردادی. یک نوبت بندی ای که چگونگی و نوبت استفاده ی افراد رو برای استفاده از چیزی اولویت بندی و مشخص می کنه. دیگه چه چیزهایی مثل این تو جامعه هست؟

وجدان

وجدان یا همان صدای درونی که به ما درست و غلط را نشان می دهد مبتنی بر اخلاقیات است. ولی صرف نظر از اخلاقیات، روح وجدان و یا زندگی وجدان وابسته به احساس گناه است. دانستن عقلی و فکری در مورد ایراد انجام هر کاری که متضاد با اخلاقیات است صرفا وجدان را زنده نگه نمی دارد. داشتن احساس شرط لازم و کافی برای وجود وجدان است. به عبارت دیگر اگر من با انجام نبایدی اجتماعی یا فردی، احساس گناه و یا شرم و یا ندامت داشته باشم فردی تلقی می شوم که وجدان دارم. لذا از این منظر چرای نباید ها متوجه مفهوم وجدان نمی شود. به معنی دیگر، وجدان به پذیرش قلبی و روحی و نه عقلی یا منطقی باید ها و نباید های اجتماعی یا فردی وابسته است. حال، با توجه به این مطالب سوال هایی به وجود می آیند مانند: آیا ممکن است وجدان بمیرد؟ آیا ممکن است تغییر اخلاقیات موجب تغییر وجدان شود؟ آیا وجدان می تواند به ما درستی یا نادرستی عملی را نشان دهد؟ آیا وجدان با ترس رابطه ای دارد که به ما حس گناه یا ندامت را انتقال می دهد؟ چه استفاده ها و یا سواستفاده هایی از وجدان صورت می گیرد؟ و ...

مثبت و منفی

وقتی سخنرانان به اصطلاح بزرگ رو دنبال می کنی می بینی که همشون تو انجام چند چیز مشترکن. یکی از این چند چیز مثبت نگاه کردنه. این سخنرانا یکی از نقاط ضعف و قوتشون نشون دادن مثبت نگریه محضه. اونا همیشه پیشنهاد می کنن که آدم باید تو زندگی مثبت نگاه کنه، منفی نگاه کردن بده، اخه و ... . «دور ریختن منفی ها» یکی از دستور العمل های اونا است و «توجه به نیمه پر لیوان» شعارشون. ولی چند تا سوال: آیا میشه به همه چیز مثبت نگاه کرد؟ آیا دور ریختن منفی ها کار مثبتیه؟ توجه به نیمه پر لیوان کاری مثبته یا منفی؟ توجه به نیمه خالی لیوان چی؟ و ؟ ...؟ ...؟ ...؟

انسان

تا حالا نظرات زیادی در مورد تفاوت انسان و حیوان گفته شده. بعضی داشتن درک یا عشق یا ایمان یا زبان یا تکنولوژی یا ... توسط انسان را تفاوت او و حیوان در نظر گرفته اند. ولی براستی کدام ویژگی ها را حیوانات ندارند؟ تفاوت حقیقی انسان و حیوان در چیست؟ چرا انسان حتی با داشتن درک، عشق، ایمان، زبان، تکنولوژی و ... همچنان (گاها) مثل حیوانات رفتار می کند؟ چه چیز جلوی رفتار حیوانی را می گیرد؟


اولین بار که با عبارت «انسان حیوانی ناطق است» روبرو شدم

فکر کردن؟

بعد از فکر کردن درباره ی فکر کردن اتفاقی افتاد،اتفاقی که حتی فکرش رو هم نمی کردم. چرا؟ فکر کنم بخاطر این بود که تا حالا به فکر کردن فکر نکرده بودم.


ما واقعا فکر می کنیم. ما خیلی فکر می کنیم. مشکل ما «فکر نکردن» نیست (من اینطور فکر می کنم). در زندگی روزمره ما فکر می کنیم؛ وقتی قدم می زنیم فکر می کنیم، وقتی صحبت می کنیم فکر می کنیم، وقتی خرید می کنیم فکر می کنیم، وقتی می دویم فکر می کنیم، حتی وقتی نمی خوایم فکر کنیم بازم داریم فکر می کنیم و وقتی ما با خودمون حرف می زنیم دقیقا تو همون لحظه است که داریم فکر می کنیم. لعنتی! واقعا چقدر ما فکر می کنیم!!!

تفسیری از مختصری

یک حدیث از حضرت علی را از ابتدای جوانیم همیشه برای خودم تکرار کردم و همیشه در مورد این حدیث بارها و بارها با دیگران بحث کردم. و هیچ گاه احساس نکردم که ذره ای از این حدیث برایم تکراری شده. و در طی زمان همیشه سعی کردم که معانی و برداشت هایی تازه از این جمله داشته باشم. و در این مدت همیشه جلوه های این جمله را در زندگی دیده ام. آن حدیث عبارت است از «نگاه مکن که می گوید، نگاه کن چه می گوید». حال می خواهم تفسیری از این مختصر جمله در زیر بیاورم.

انتخاب؟!؟!؟!؟!

ما ایرانی ها امروزه دو نوع شدیم: کسایی که فکر می کنن باید طرفدار نظام و دولت و سیستم باشن و کسایی که احساس می کنن مشکل سیستم و نظام و تنها راه پیشرفت تعویض این هاست. نسل جدید مثل گروه دوم فکر می کنن. اونا وضعیت حاضر رو دیدن و متوجه شدن که مشکلات زیادی در مملکت ما وجود داره و در نتیجه فکر می کنن که نباید مثل نسل قدیم یا بهتر بگم مثل پدرانشون باشن. و اینجاست که جملاتی مثل «همین شما بودین که انقلاب کردین» در روابط فردی اجتماعی بین نسل جدید و نسل قدیم شکل می گیره. و این نسل جدید برای پیشبرد جامعشون فکر می کنن که نباید مثل پدرانشون باشن. و دقیقا همین جاست که اونا شروع می کنن به بیشتر شبیه شدن به پدرانشون.

[آزادی]

آزادی آرمان همیشه نارس انسان است. سرآغاز چگونه شدن، چگونه بودن و شدن و بودن مهری بر پایانش. همه ی ما به انتخاب و در آزادی می گزینیم که چه باشیم، چگونه باشیم، چطور باشیم، چگونه بشویم، چطور بشویم و برای چگونه شدن خود را مقید به قوانینی می بینیم. چرا که می خواهیم آنگونه شویم. و برای آنگونه شدن، برای چگونه شدن موافق جریان رودهای قوانین چگونه شدن خودمان حرکت می کنیم. در اینجاست که آرمان خود را می بازیم، آرمان چگونه شدن را نه، آرمان آزادی را می بازیم. که دیگر برای چگونه شدن بایست اعمال چگونه ساختن انجام داد، بایست. در این وقت دیگر اختیار و آزادی وجود ندارد، می بایست وجود دارد. در چگونه شدن آزادی وجود دارد ولی شدن آزادی را بی رنگ می کند. و در زندگی می بایست شد. برای زندگی کردن باید از دری رفت یا باید دری ساخت و سپس رفت. ولی می بایست رفت. نمی توان به بهای زندگی در آزادی پشت درب های زندگی، زندگی کرد.

یا عشق یا عقل، نه هر دو

از بچگی دوستدار ادبیات بودم. یادم میاد که در هفت یا هشت سالگی شعرهای حافظ رو می خوندم و لذت می بردم که چقدر زیباست. با ورودم به حیطه ی تحصیلات (دبستان، راهنمایی و دبیرستان) علاقم به شعر و ادب و تبعا به سرچشمه ی معنایی شعر فارسی (عرفان) زیاد شد. با داشتن برادری بزرگتر که در یک سری جلسات دینی-عرفانی شرکت می کرد اطلاعاتم در زمینه ی عرفان به حد به نسبت بالایی و خوبی رسیده بود تا اینکه در خلال حوداثی فکری با این سوال روبرو شدم که عشق یا عقل؟