سرمای زندگی طویله ای
در کنار گرمای گاوهای زنده
در مکعبی کاهگلی
با آب و غذا و سبزه
شیرینی خاصی دارد
صبح، ظهر، شب، صبح، ظهر، شب، صبح، ظهر، شب
صبحانه، ناهار، شام، صبحانه، ناهار، شام، صبحانه، ناهار، شام
همه ی این زندگی شیرین تلاشی است برای زنده ماندن
تلاشی است برای زندگی نکردن
همه ی این زندگی
طعم شیرینی دروغهای باران و خاک است
و در همه ی این زندگی
سبزه ای ریشه کرده است که سر به سوی خورشید دارد
خورشیدی که بالای ابرهاست
ابرهایی که بالای زمین اند
زمینی که پای گل آفتاب گردان را در بند کرده است
و گل آفتاب گردانی که مردمک بزرگش را سوی چراغ خدا می کِشد
ولی اکنون گل آفتاب گردان خورشید را رها کرده
اکنون
گل آفتاب گردان
سرِ خورشیدیش را به سوی لامپ صد وات زیر سقف خانه بالا می برد
اکنون
گل آفتاب گردان
گل فوتون گردان شده است
و شب
شب در سایه ی خانه نمایان می شود
شب هنگامی طلوع می کند که دیوارهای خانه مانع رسیدن نور شوند
و روز
روز بیرون خانه چنبره زده است
روز، همه روزه هست
دیوار خودساخته ی ما فقط شب ساز است
حال
ما زندگی را به خانه می بریم و در خانه زندگی می کنیم
به هوای اینکه چراغ صد واتی مان به ما نور دهد
و در کمال ناباوری آن را خورشید می دانیم و نام آن را زندگی می گذاریم
زندگی براستی زیباست
هه هه هه ...