گاهی گرسنه می شوم
گاهی سیر
گاهی سر به سر ریشه های دانه های برنج می گذارم
گاهی نیز محظوظ نمای بزرگ شالیزار می شوم
گاهی به هستی او اطمینان دارم
گاهی به نیستی او
گاهی زمزمه های ریتم وار باران را می شنوم
گاهی در شکار غرش رعد کر می شوم
گاهی قله را بسیار واضح می بینم
گاهی دیدن دامنه برایم سخت تنگ می شود
گاهی هزار و یک چلچراغ برایم تاریک است
گاهی یک شمع زندگیم را روشن می کند
گاهی در بند یک «چرا؟» به اسارت در می آیم
گاهی به اشاره ی یک «چرا «چرا؟»؟» آزاد می شوم
گاهی احساس می کنم زندگیم در «گاه-باران» متوقف شده است
گاهی فکر می کنم زندگی دوگاهه سوزانه حرکت می کند
گاهی در می مانم از چگونه شروع کردن
گاهی نیز از چگونه تمام کردن
- ۹۴/۰۵/۱۵