انقلاب دموکراسی
شاید این طور در ذهن آید که ابتدا حکومت سلطنتی در جریان تاریخ حضور داشته و سپس دموکراسی جایش را پیدا کرده است ولی در واقع چنین نیست. منتخبین مردم چنان جایگاهی از طریق نادانی و جهل مردم پیدا می کردند که خود و فرزندان خود را سلطانانی برای خطه ی در محدودیت خود نامیدند. و بدین گونه سلطان محوری یا سلطنت بوجود آمد. اما در گذشته ی یونان، ما دموکراسیِ تقریبا مطلقی را می بینیم که سقراط این گونه این نوع حکومت را نقد می کند:«عموم مردم از لحاظ فکر و اندیشه و مدیریت و داوری و قضاوت بسیار ضعیف اند و غالبا در این موارد اشتباه می کنند لذا شخصی باید حکومت را به دست بگیرد که در موارد ذکر شده به اندازه ی کافی قوی باشد. قطعا این شخص یک فیلسوف است. و البته باید یک شخص باشد چرا که تعدد حاکم، تعارض و تنوع حکم ایجاد می کند». این استدلال، به واقع، فکر انسان را به سمت و سوی پذیرش یک حکومت سلطنتیِ شاه-فیلسوف می کشاند. مخصوصا اگر بدانیم که مرگ سقراط حاصل دموکراسیِ حاکم در یونانِ آن زمان بوده است. چنان که عموم مردم به اشتباه و به فریب چند شخص، اتهامِ کافر بودنِ سقراط را درست انگاشتند و همین عموم مردم رای به اعدام سقراط دادند.
پس آیا به راستی دموکراسی شیوه ی درستی برای حاکم گزینی است؟ یا برعکس؟ آیا دموکراسی، نام دیگر «دیکتاتوریِ عموم جامعه» است؟ اگر عموم مردم غالبا در اشتباه هستند پس چرا دموکراسی؟!!! مسئله ی اساسی که غالبا در این نوع استدلال ها فراموش می شود این است که دموکراسیِ مستقیم (مانند دموکراسی یونان باستان) است که مشکل زاست. در طول زمان، انوع دموکراسی های دیگر مانند دموکراسی نیابتی، دموکراسی پارلمانی و ... به ظهور رسیدند و دخالت مستقیم مردم را از بین بردند. اما مسئله این جاست که همچنان دموکراسی پا برجاست. ولی آن چه که واقع هست مطرح نیست بلکه آن چه که درست است مطرح است. در واقع، آیا نظام دموکراسی، همچنان شیوه ی درستی برای نوع حکومت داری است؟ در این جا باید این مسئله روشن شود که نظام مقابل دموکراسی چه مشکلاتی به همراه دارد. اصلی ترین مشکل نظام سلطنتی این است که حاکم، چه به طور مستقیم و چه به طور غیر مستقیم، توسط جامعه انتخاب نمی شود. سوال اساسی این است که این مسئله چگونه می تواند مشکل زا باشد مخصوصا در صورتی که حاکم حاضر، شخص مناسبی برای حکومت باشد.
حتی سالم ترین و کارآمد ترین حکومت ها مرتکب اشتباهاتی می شوند. مسئله ی اساسی رفع اشتباهات و مقابله با اشتباه کننده است. در شیوه های سلطنتی همه ی اشتباهات و خطاهای حکومتی به شخص حاکم یا شاه بر می گردد (ولو به نادرست) و لذا اصلاح اشتباهات از طریق بخشش شاه یا تعویض شاه و یا انقلاب صورت می گیرد. چون نوع حکومت سلطنتی است پس بخشش شاه و تعویض شاه از سوی مردم بی معنی است و لذا انقلاب و براندازی حکومت سلطنتی نتیجه ی هر حکومت سلطنتی است (منظور حکومت سلطنتیِ مطلقه است). حکومت بعدی یا سلطنتی است که به همین عقوبت دچار می شود و یا دموکراسی است. حال باید پرسید رفع اشتباهات و مقابله با اشتباه کننده در حکومت های دموکراتیک چگونه است. اشتباه حکومت های دموکراتیک همیشه به مردم بر می گردد چرا که مردم هستند که انتخاب کرده اند و طبیعتا بایست مسئولیت انتخاب خود را بپذیرند. مردم در این شرایط یا مسئولیت انتخاب خود را می پذیرند یا حکومت وقت را دیکتاتوری یا سلطنتی خوانند و طبعا خواهان برکناریش خواهند شد. فرض کنیم که مردم مسئولیت انتخاب خود را می پذیرند حال چگونه به رفع مشکل می پردازند؟ در این موارد آن ها در زمان انتخابات بعدی سعی می کنند که با دقت بیشتری رای بدهند.
با این استدلال مشکل اساسیِ حکومت سلطنتی، خطاهای شخص شاه یا استبداد و یا عدم وجود آزادی نیست. بلکه این مشکل، مسئولیت گریزی مردم از مشکلات جامعه است که یکی از عواقب آن این است که شخص شاه را به تمام خطا های یک جامعه متهم می کند و لذا انقلاب که به عنوان درمان این معضل انتخاب شده است موجب تحول مردم نمی شود و فقط آن ها را متوقع تر و مسئولیت گریزتر می سازد و این امر موجب می شود که جامعه، دورانِ پس از انقلابِ خوبی را نداشته باشد.