آزادی آرمان همیشه نارس انسان است. سرآغاز چگونه شدن، چگونه
بودن و شدن و بودن مهری بر پایانش. همه ی ما به انتخاب و در آزادی می گزینیم که چه
باشیم، چگونه باشیم، چطور باشیم، چگونه بشویم، چطور بشویم و برای چگونه شدن خود را
مقید به قوانینی می بینیم. چرا که می خواهیم آنگونه شویم. و برای آنگونه شدن، برای
چگونه شدن موافق جریان رودهای قوانین چگونه شدن خودمان حرکت می کنیم. در اینجاست
که آرمان خود را می بازیم، آرمان چگونه شدن را نه، آرمان آزادی را می بازیم. که
دیگر برای چگونه شدن بایست اعمال چگونه ساختن انجام داد، بایست. در این وقت دیگر
اختیار و آزادی وجود ندارد، می بایست وجود دارد. در چگونه شدن آزادی وجود دارد ولی
شدن آزادی را بی رنگ می کند. و در زندگی می بایست شد. برای زندگی کردن باید از دری
رفت یا باید دری ساخت و سپس رفت. ولی می بایست رفت. نمی توان به بهای زندگی در
آزادی پشت درب های زندگی، زندگی کرد.
انسان
امروز خواستار «آزادی» است ولی خود را از این «منع» می کند که بر صورت مادر خود تف
بیندازد. انسان امروز خواستار «آزادی بیان» است ولی مانع بیان «منع آزادی بیان»
است. بهتر است بگویم این انسان امروز، همان انسان دیروزی است از روزهایی که در
مملکت ایفل انقلابی با شعار «آزادی» شکل گرفت. این انسان امروزِ خواستار آزادی
هنوز در بند اسارت تفکرات چند سده ی پیش است. انسان امروزی آزادی را با داشتن دارد
نه با خواستن. آن انسان، دیروزی است که شعار آزادی را با فرمان رهبر انقلاب بانگ
می زد. برای بانگ آزادی زدن درک آزادی داشتن لازم است. آزادی در رسیدن نیست در
داشتن است.
و آزادی حقیقت معنی را در ذهن پیدا می کند. جایی که مختص افکار است ولی اذن دخول نمی خواهد. پدر و مادر فکر فرزند را در اسارتی قرار می دهند که ناجیش سارقی دیگر است. آزاد بودن افکار، آن لحظه ای که ذهن به تمامی افکار پدر و مادر صاحبش لگد می زند چون تفکر شخص ثالثی چنین است، نمی تواند تحقق یابد. چرا که ذهن انسان از آن به بعد آزادی یافتن نیافته فقط زندان بان جدیدی پیدا کرده. و در ذهن، آزادی نه با شدن است و نه با چگونه شدن. آزادی ذهن، رهایی است. رهایی یافتن از افکار دیگران. نه جایگزین کردن افکار دیگران با افکار دگر دیگران. آزادی ذهن، خالی کردن سطلی است نه لزوما زباله ای. فقط خالی کردن است. شاید در انتها ذهن از افکار اولی و ابتدایی پر شود. مهم نیست. مهم چگونه پر شدن است. و در چگونه پر شدن آزادی است، نه در پر شدن.
و دیگر، آزادی یک فریاد دیگر بیش ندارد و آن دیگر نوع آزادی ذهنی است. آزادی از افکار، آزادی از افکار خود. و دلیل عدم وجود این آزادی، ترس از فکر به دلیل نپذیرفتن و پذیرفتن. ترس از باروری تفکر مخالف که ممکن است شاید ها و باید های پذیرفتن آن تفکر مخالف را به همراه آورد. این آزادی در محور پروراندن فکر چرخش می کند و دشمنش ترس از پذیرفتن فکر.
و آزادی حقیقت معنی را در ذهن پیدا می کند. جایی که مختص افکار است ولی اذن دخول نمی خواهد. پدر و مادر فکر فرزند را در اسارتی قرار می دهند که ناجیش سارقی دیگر است. آزاد بودن افکار، آن لحظه ای که ذهن به تمامی افکار پدر و مادر صاحبش لگد می زند چون تفکر شخص ثالثی چنین است، نمی تواند تحقق یابد. چرا که ذهن انسان از آن به بعد آزادی یافتن نیافته فقط زندان بان جدیدی پیدا کرده. و در ذهن، آزادی نه با شدن است و نه با چگونه شدن. آزادی ذهن، رهایی است. رهایی یافتن از افکار دیگران. نه جایگزین کردن افکار دیگران با افکار دگر دیگران. آزادی ذهن، خالی کردن سطلی است نه لزوما زباله ای. فقط خالی کردن است. شاید در انتها ذهن از افکار اولی و ابتدایی پر شود. مهم نیست. مهم چگونه پر شدن است. و در چگونه پر شدن آزادی است، نه در پر شدن.
و دیگر، آزادی یک فریاد دیگر بیش ندارد و آن دیگر نوع آزادی ذهنی است. آزادی از افکار، آزادی از افکار خود. و دلیل عدم وجود این آزادی، ترس از فکر به دلیل نپذیرفتن و پذیرفتن. ترس از باروری تفکر مخالف که ممکن است شاید ها و باید های پذیرفتن آن تفکر مخالف را به همراه آورد. این آزادی در محور پروراندن فکر چرخش می کند و دشمنش ترس از پذیرفتن فکر.
آزادی مگر در عمق اعماق ذهن شدن پذیرد. و این خود یعنی محدودیت.