چند معنایی
دقیقا وقتی میگن آخر یه فیلم بازه یعنی چی؟ وقتی میگن کارگردان فلان فیلم ته فیلم رو باز گذاشته یعنی چی؟ وقتی میگن از فلان موسیقی هر چیزی رو می تونی برداشت کنی یعنی چی؟ وقتی میگن از فلان متن ادبی هر چیزی رو میشه برداشت کرد یعنی چی؟
یعنی ما می تونیم هر چی که دلمون می خواد از فیلم «یک پرتقال کوکی» برداشت کنیم؟ فرض کنیم بتونیم. پس چرا این کارگردان احمق چنین فیلمی ساخته؟ اگه ما می تونیم هر چیزی برداشت کنیم چرا یه اسم مشخص و معنی دار و متناسب با مفهوم درونی فیلم برای فیلم انتخاب می شه. یعنی کارگردان بیاد یه فیلم بسازه و بعد ما هر چی دلمون بخواد بتونیم برداشت کنیم؟ ... مسخره نیست؟!!!
در واقع این اصطلاح چند معنایی هنر به غیر مستقیم بودن هنر اشاره داره. و اینکه هر تصویر، هر نت، هر صدا، هر کلمه فقط یک معنی نمی تونه داشته باشه باعث می شه که محصول کلی (یعنی فیلم، موسیقی، محصولات ادبیات و به طور کلی اثر های هنری) فقط دارای معنای ظاهری خودش نباشه. و حالا این اصطلاح بین کسائی که مدعی هنر هستن رواج پیدا کرده که بتونن از دست «معنی» فرار کنن. چون پیدا کردن معنی کار سختیه (چون فکر کردن هنری کار سختیه) و روز به روز داره سخت تر میشه.
پیدا کردن مفهوم یه اثر هنری مثل درست کردن یه پازل می مونه. باید تیکه هایی رو که (منطقا) مربوطن رو به هم وصل کنیم تا به شکل اصلی پازلمون برسیم. اگه تیکه هایی که پیدا کردیم رو به زور بخوایم به اون قسمت هایی وصل کنیم که شکل ویا طرح ویا حتی رنگ متفاوتی داشته باشن ما نمی تونیم پازلمون رو درست کنیم.