نوشتن گاهی زمزمه ای است از جویبار پرتلاطم زندگی، از تجربه های خروشان جاندارانِ در جریان.
نوشتن چون دویدن، انرژی درونی را آزاد می کند. نویسنده را سرمست می کند.
گاهی نویسنده اصلا فکر نمی کند که چگونه بنویسد. گاهی نویسنده فقط می خواهد بنویسد. نه اینکه هر چیزی بنویسد فقط گاهی اوقات او چگونگی نوشتنش را بی اهمیت می داند.
گاهی او فقط می خواهد میوه ی فکرش را از شاخه ی ذهنش با نوشتنش بچیند. گاهی او یک میوه را با هزار نوشته می چیند و گاهی هزار میوه را با یک نوشته.
گاهی میوه ی نویسنده ریشه است، گاهی آب، گاهی کود.
گاهی نویسنده برای نوشتن به مخاطب فکر می کند و گاهی نه.
گاهی صرف نوشتن نویسنده را شادمان می کند.
نمی دانم من، الآن، در کدامین حالتم. همین طور که این کلمات را می نگارم با خود می اندیشم که من هم به مخاطب فکر می کنم و هم نه.
نوشته ای قوی، نوشته ای است نه شخصی. یعنی اگر مضامین نوشته ای در موازین طبیعت انسان به طور کل باشد آن موقع نوشته فقط بازتابی از حالت و تجربه ی شخصی و یا انحصاری نویسنده نیست.
و من به این می اندیشم که این نوشته ی من از کدامین نوع است. آیا مخاطب بعد از خواندن این متن، فقط بازتابی از حالت شخصی من را می بیند یا به نکته ای ژرف در مورد یکی از فعالیت های تمدن ساز انسانی پی می برد؟