صدای منظم تق و توق سنگ ریزه ها
زیر فشار قدم ها و گام ها
...
آری رهسپارم
...
رهسپارم به شکست برگ خشکیده
رهسپارم به هوای استنشاق
رهسپارم به آن جا که مرا صدا زند
...
...
و چه با خود دارم؟
...
توشه ام تکه ای نان است
دگر
جرعه ای آب
و به پشتم چادری بر بار
که به جایش هر کجا برپا
و چه با خود دارم؟
نفسی سخت و جدید
که به هر گام و قدم
روح دگر می یابد
...
قله ای نطق و عمیق
که به هر پست و خمی
آتشی گرداند
من به هر منزلی از راه
سلامی دارم
...
آری رهسپارم
و در این راه
چنین کوله ای پر پشت
به پشت
همراه آرم
...
رهسپارم
...
مقصدی می بینم
که هیچ است جز این چاه افق
مقصدی می بینم
که در این راه
کنارم بوده است
مقصدی در دستم
زیر پایم به کنارم
همه اش در جهتم
همراه است
...
آری رهسپارم
تا بدان جا که بیفتم به زمین
خیز خیزان
نفسی چاق کنم
لبریزان
به قدح راه کنم
تا بدان جا که دگر
دم نزنم
لب و لب
ضربه ای برهم نزنم
...
آری
...
تا بدان جا می رود مقصد من
...
آری
رهسپارم