این روزها خسته ها خم شده اند
این روزها شعر ها شور شده اند
این روزها نان ها نون شده اند
این روزها کودکان پیر شده اند
آهو ها شیر شده اند
زود ها دیر شده اند
این روزها
این روزها
هی
این روزها روزها شب شده اند
این روزها نجات بیراهه است
این روزها شبنمی در گذرش عشق به پایین آرد
لیلی من شکست
لیلی تو شکست
لیلی او شکست
لیلی لیلی شکست
کاسه ی مجنون تهی
اما شکست
این روزها
عشق در دست و دهان افتاده است
آتشش قل قل قلب و صوت بهمن را براه انداخته است
من در این روزها به چه کار می روم؟
من در این روزها
از سر مجنون گذشتم
در پی فرهاد نگشتم
چرخ این روزها شکستم
من در این روزها
با این روزها
مخالف هستم
و تو گر می خواهی
به تکرار ندامت
رسم تاریخ زنی
نام من را
شام من را
چشم من را
روح من را
شعر من را
در لیست سیاهت بنویس
من در این روزها
مزاحم هستم
هر چه تو داری را
می دزدم
گوهرت، دست بندت، گوشواره و یوق طلایی گردن بندت را
همه را می دزدم
من در این روزها
ذهن را می شویم
فکر را می شویم
غم عشق را می بوسم
بیدار مشو
شب
چه بخواهی چه نخواهی
سیاه است
گریه ات طعم سکوت می گیرد
و اگر یافته ای
کهکشان شیری را
یک دو سه مشت بدوش
و مرا خواهی یافت
در سراپرده ی این لیست سیاه
- ۹۵/۱۰/۱۰