حکمت اول (The First Wisdom)

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول (The First Wisdom)

اگه حوصلشو نداری بیخیالش شو ... وبلاگو نمیگم

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه

تکه پاره هایی از 95 برای 96

اصلا دوست ندارم فقط یه سری چیزای مرسوم و از روح افتاده ای مثل عیدتون مبارک رو تو این مطلب بذارم. علتشو براتون میگم. سال نو، نوروز، چهارشنبه سوری، روز مراسم ازدواج، روز تولد، روز ولنتاین و ... همه ی اینا و همه ی از این دست رسم ها و فرهنگ ها بی روح و احمقانه است. چرا؟!!! الان میگم چرا. چون که ما عادت کردیم که فقط تو چنین روزهایی تلاش کنیم که بهمون خوش بگذره. چون انگار اساس رو بر این گذاشتیم که خوش بختی رو مثل یه ورق بذاریم لای یه کتاب شیشصد و چهار صفحه ای! خیلی مسخره است که ماه ها و یا سال هایی رو وقت بذاریم تا یکی دو روز بهمون خوش بگذره. من اسم این تیپ فرهنگ ها رو میذارم «فرهنگ های یه بار مصرف». ما یادمون رفته که یه جور زندگی کنیم که وقتی به پایان یه سال می رسیم اصلا احساس نکنیم که تا حالا عید و خوش وقتی داشتیم، احساس نکنیم که چه گندهایی بالا آوردیم، احساس نکنیم که حق چند نفرو خوردیم، احساس نکنیم که چقدر آدما رو مورد اذیت و آزار قرار دادیم و ... .

 


سال نو و نوروز از این نظر خیلی جالبه! ما هیچ تغییری تو خودمون ایجاد نمی کنیم و بعد توقع داریم که با عوض شدن رقم یکان سال شمسی زندگیمون خیلی فرق کنه. لحظه ی سال نو لحظه ی با شکوهی نیست. اون لحظه ای با شکوهه که شما ارزش های خودتونو شناسایی کردین. اون لحظه ای با شکوهه که فهم شما و شعور شما افزایش پیدا میکنه و از این نظر باعث رشد خودتون، خانوادتون و طبیعتا اجتماعتون میشین. این لحظه ها با شکوهند. این تصاویر رو تجسم کنین که هر سال میشینیم و چند تا شیء که اسماشون با سین شروع میشه رو میذاریم روی یه میز و بعد الکی و براساس یه سنت و عادت تکراری و بی روح به خودمون می قبولونیم که آره چه اتفاقای جدیدی میخواد بیفته. باور کنین که خنده تون میگیره. خنده تون میگیره اگه این حقیقتو درک کرده باشین که از این دست سنت ها باعث پیشرفت ما نمیشن و از طرفی ما یه جور به این سنت ها چسبیدیم که قرن ها شاید طول بکشه که متوجه پوچی اونا بشیم. ممکنه الان بگین اینا بهونه است و هدف دور هم بودنه. منم ازتون قبول می کنم ولی میگم که چرا فقط تو این روزا از این کارا میکنین؟؟؟! آیا نمیتونین هفته ای یه بار یا دوبار تو خونتون یا با دوستاتون دورهمی داشته باشین؟ اصلن اگه این کارا رو میکنین من با بهونه در نظر گرفتن این تاریخ ها مشکلی ندارم. اگه بلدین که تو طول سال عشق واقعی رو به معشوقتون هدیه بدین و همچنین باهاش درست رفتار کنین، اشکالی هم نداره که روز ولنتاین هم این کارو بکنین. ولی بهتون قول میدم تو چنین شرایطی روز ولنتاین اون قدر ها هم براتون خاص نمیشه. چون که شما طوری رفتار کردین که انگار هر روزتون روز ولنتاین بوده. اگه بلدین که زندگی زناشویی سالمی رو اداره کنین که طبیعتا سال های زیادی از عمرتون رو میگیره حالا بیاین روز ازدواجتون هم خوش باشین. و مطمئن باشین تو چنین شرایطی روز مراسم ازدواج خیلی براتون مهم و خاص نمیشه. اگه زندگی زناشویی رو درک کنین میفهمین که روز های پس از روز مراسم ازدواجه که خیلی مهمه. تمام روز هاش و نه فقط یه روز.

 


ما ایرانی ها خیلی به ظاهر اهمیت می دیم. اهمیت دادن به این تیپ سنت ها دقیقا نشون دهنده ی توجه ی خیلی زیاد ما به ظاهر واقعیت های زندگیه. اشکال نداره که روز تولد دوستتون رو براش جشن بگیرین و بهش محبت کنین ولی اگه فقط قراره همون روز رو باهاش خوب باشین بهتره نقش بازی نکنین. بهتره ظاهر های خودمون رو کنار بزنیم و ببینیم که واقعا داریم چطور زندگی می کنیم. بهتره عیب های شخصیتی و رفتاری خودمون رو پیدا کنیم و هر روز سعی کنیم که برطرفشون کنیم. بهتره کتاب و شعر بخونیم و بهشون فکر کنیم و هر روز مسائل جدیدو بررسی کنیم و هر روز فهممون رو از زندگی بیشتر کنیم. باور کنین اگه این کارو بکنین با هر بار برطرف کردن عیب هاتون و یا با هر بار افزایش فهمتون احساس «تولدی دیگر» بهتون دست میده. احساس میکنین که روز براتون روشن تر شده. احساس می کنین که روز براتون جدید شده. احساس می کنین که نوروز شده. یه احساس حقیقی از یه تغییر واقعی که تاریخ مشخصی هم نداره. امیدوارم سال 96 رو قبل از این که یکانش هی و هی عوض بشه تا جایی که حتی دهگان و صدگانش هم عوض بشه با تغییرات جدید تر شروع کنیم. باید جرات کنیم. باید مثل علی کوچیکه ی فروغ فرخ زاد جرات کنیم که فرهنگ های مُردمون رو ول کنیم و برای رسیدن به ماهیِ رویامون بپریم تو آب. حد وسطی هم نداره. چون تو حد وسطش بوی لجن و شکایت و غر زدن میاد:


 

علی کوچیکه

علی بونه گیر

نصف شب از خواب پرید

چشماشو هی مالید با دس

سه چار تا خمیازه کشید

پا شد نشس

چی دیده بود ؟

خواب یه ماهی دیده بود

یه ماهی انگار که به کپه دو زاری

انگار که یه طاقه حریر

با حاشیهء  منجوق کاری

انگار که رو برگ گل لاله عباسی خامه دوزیش کرده بودن

قایم موشک بازی می کردن تو چشاش

دو تا نگین گرد صاف الماسی

همچی یواش خودشو رو آب دراز می کرد

که باد بزن قر نگیاش

صورت آبو ناز میکرد

بوی تنش  بوی کتابچه های نو

بوی یه صفر گنده و پهلوش یه دو

بوی شبای عید و آشپزخونه و نذری پزون

شمردن ستاره ها تو رختخواب رو پشت بون

ریختن بارون رو آجر فرش حیاط

بوی لواشک بوی شوکولات

انگار تو آب گوهر شب چراغ می رفت

انگار که دختر کوچیکهء شاپریون

تو یه کجاوهء بلور

به سیر باغ و راغ می رفت

دور و ورش گل ریزون

بالای سرش نور باران

شاید که از طایفهء جن و پری بود ماهیه

شاید که از اون ماهیای ددری بود ماهیه

شاید که یه خیال تند رسرسی بود ماهیه

هرچی که بود

هرچی که بود

علی کوچیکه

محو تماشاش شده بود

واله و شیداش شده بود

همچی که دس برد که به اون

رنگ روون

نور جوون

نقره نشون

دس بزن

برق زد و بارون زد و آب سیا شد

شیکم زمین زیر تن  ماهی وا شد

دسه گلا دور شدن و دود شدن

شمشای نور سوختن و نابود شدن

باز مث هر شب رو سر علی کوچیکه

دسمال آسمون پر از گلابی

نه چشمه ای نه ماهیی نه خوابی

باد توی بادگیرا نفس نفس میزد

زلفای بیدو میکشید

از روی لنگای دراز گل آغا

چادر نماز کودریشو پس میزد

رو بند رخت

پیرهن زیرا و عرق گیرا

دس میکشیدن به تن همدیگه و حالی به حالی میشدن

انگار که از فکرای بد

هی پر و خالی میشدن

سیرسیرکا

سازا رو کوک کرده بودن و ساز میزدن

همچی که باد آروم میشد

قورباغه ها از ته باغچه  زیر آواز میزدن

شب مث هر شب بود و چن شب پیش و شبهای دیگه

امو علی

تو نخ یه دنیای دیگه

علی کوچیکه

سحر شده بود

نقرهء نابش رو میخواس

ماهی خوابش رو میخواس

راه آب بود و قرقر آب

علی کوچیکه و حوض پر آب

علی کوچیکه

علی کوچیکه

نکنه تو جات وول بخوری

حرفای ننه قمرخانم

یادت بره گول بخوری

تو خواب ، اگه ماهی دیدی خیر باشه

خواب کجا حوض پر از آب کجا

کاری نکنی که اسمتو

توی کتابا بنویسن

سیا کنن طلسمتو

آب مث خواب نیس که آدم

از این سرش فرو بره

از اون سرش بیرون بیاد

تو چار راهاش وقت خطر

صدای سوت سوتک پابون بیاد

شکر خدا پات رو زمین محکمه

کور و کچل نیسی علی ، چی چیت کمه ؟

میتونی بری شابدوالعظیم

ماشین دودی سوار بشی

قد بکشی ، خال بکوبی ، جاهل پامنار بشی

حیفه آدم اینهمه چیزای قشنگو نبینه

الا کلنگ سوار نشه

شهر فرنگو نبینه

فصل ، حالا فصل گوجه و سیب و خیار و بستنیس

چن روز دیگه ، تو تکیه ، سینه زنیس

ای علی ای علی دیوونه

تخت فنری بهتره ، یا تخت مرده شور خونه ؟

گیرم تو هم خودتو به آب شور زدی

رفتی و اون کولی خانومو به تور زدی

ماهی چیه ؟ ماهی که ایمون نمیشه ، نون نمیشه

اون یه وجب پوست تنش واسه فاطی تنبون نمیشه

دس که به ماهی بزنی

از سر تا پات بو میگیره

بوت تو دماغا میپیچه

دنیا ازت رو میگیره

بگیر بخواب ، بگیر بخواب

که کار باطل نکنی

با فکرای صد تا یه غاز

حل مسائل نکنی

سر تو بذار رو ناز بالش ، بذار بهم بیاد چشت

قاچ زینو محکم چنگ بزن که اب واری

پیشکشت .”

حوصلهء آب دیگه داشت سر میرفت

خودشو می ریخت تو پاشوره در میرفت

انگار می خواس تو تاریکی

داد بکشه : آهای زکی !

این حرفا ، حرف اون کسونیس که اگه

یه بار تو عمرشون زد و یه خواب دیدن

ماهی چیکار به کار یه خیک شیکم تغار داره

ماهی که سهله سگشم

از این تغارا عار داره

ماهی تو آب می چرخه و ستاره دس چین می کنه

اونوخ به خواب هر کی رفت

خوابشو از ستاره سنگین میکنه

میبرتش ، میبرتش

از توی این دنیای دلمردهء چاردیواریا

نق نق نحس اعتا ، خستگیا ، بیکاریا

دنیای آش رشته و وراجی و شلختگی

درد قولنج و درد پر خوردن و درد اختگی

دنیای بشکن زدن و لوس بازی

عروس دوماد بازی و ناموس بازی

دنیای هی خیابونارو الکی گز کردن

از عربی خوندن یه لچک به سر حظ کردن

دنیای صبح سحرا

تو توپخونه

تماشای دار زدن

نصف شبا

رو قصهء آقا بالاخان زار زدن

دنیائی که هر وخت خداش

تو کوچه هاش پا میذاره

یه دسه خاله خانباجی از عقب سرش

یه دسه قداره کش از جلوش میاد

دنیائی که هر جا میری

صدای رادیوش میآد

میبرتش ، میبرتش ، از توی این همبونهء کرم و کثافت

و مرض

به آبیای پاک و صاف آسمون میبرتش

به ادگی کهکشون میبرتش . ”

آب از سر یه شاپرک گذشته بود و داشت حالا

فروش میداد

علی کوچیکه

نشسته بود کنار حوض

حرفای آبو گوش میداد

انگار که از اون ته ته ها

از پشت گلکاری نورا ، یه کسی صداش میزد

آه میکشید

دس عرق کرده و سرش رو یواش به پاش میزد

انگار می گفت :  یک دو سه نپریدی ؟ هه هه هه

من توی اون تاریکیای ته آبم بخدا

حرفمو باور کن ، علی

ماهی خوابم بخدا

دادم تمام سرسرا رو آب و جارو بکنن

پرده های مرواری رو

این رو و اون رو بکنن

به نوکرای باوفام سپردم

کجاوهء بلورمم آوردم

سه چار تا منزل که از اینجا دور بشیم

به سبزه زارای همیشه سبز دریا میرسیم

به گله های کف که چوپون ندارن

به دالونای نور که پایون ندارن

به قصرای صدف که پایون ندارن

یادت باشه از سر راه

هف هش تا دونه مرواری

جمع کنی که بعد باهاشون تو بیکاری

یه قل دو قل بازی کنیم

ای علی ، من بچهء دریام ، نفسم پاکه  ، علی

دریا همونجاس که همونجا آخر خاکه ، علی

هر کی که دریا رو به عمرش ندیده

از زندگیش چی فهمیده ؟

خسته شدم ، حال بهم خورده از این بوی لجن

انقده پابپا نکن که دو تایی

تا خرخره فرو بریم توی لجن

بپر بیا ، و گرنه ای  علی کوچیکه

مجبور می شم بهت بگم نه تو ، نه من

آب یهو بالا اومد و هلفی کرد و تو کشید

انگار که آب جفتشو ست و تو خودش فرو کشید

دایره های نقره ای

توی خودشون

چرخیدن و چرخیدن و خسته شدن

مواکشاله کردن و از سر نو

به زنجیرای ته حوض بسته شدن

قل قل قل تالاپ تالاپ

قل قل قل تالاپ تالاپ

چرخ میزدن رو سطح آب

تو تاریکی ، چن تا حباب

علی کجاس؟

تو باغچه

چی می چینه؟

آلوچه

آلوچهء باغ بالا

جرئت داری ؟ بسم الله

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی