حکمت اول (The First Wisdom)

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول (The First Wisdom)

اگه حوصلشو نداری بیخیالش شو ... وبلاگو نمیگم

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه

کاش می شد...

کاش می شد...

کاش می شد...

چشمایت را به دیگران قرض دهی

فلسفه به چه دردی می خوره؟!!!

چند وقت پیش توی یه وبلاگِ شخصی می خوندم که از فلسفه به عنوان چیزی یاد شده بود که به هیچ دردی نمی خوره و مثل یک دورِ پوچ و بی مفهومه. بعد تو ادامه چیزی نوشته بود که مضمونش این بود «من اصلا خدا رو از درون میکروسکوپ می بینم. نیازی هم به فلسفه و این جور چیزا نیست ... چه فایده ای داره که ما نظرات افلاطون و ارسطو و کانت و دکارت و این جور آدما رو در مورد ماده و این جور چیزا بدونیم». واقعیت اینه که تو جوامع جهان سومی نباید همیشه تصور اینو داشت که مردمی رو ببینیم که به خاطر یه دلار پول همدیگرو می کشن. یکی از نشونه های جهان سومی بودن اینه که حتی آدم های به ظاهر باسوادش از کمترین سواد هم بهره ای ندارن. این آدم ها اون قدر ذهن های ضعیفی دارن که حتی نمی دونن چطوری باید تحقیق کنن و

غرب زدگی و غرب ستیزی

یکی از مسائلی که جوامع (من جمله ایران) از چندین سال پیش با آن دست و پنجه نرم کرده اند و همچنان نیز طرفداران و مخالفانی دارد غرب زدگی است. از زمانی که مفهوم غرب زدگی شکل گرفت واکنشی چون غرب ستیزی نیز شکل گرفت که موازی با آن شدت و قدرت یافت. اما به راستی غرب زدگی چیست؟؟؟

قطار سه

«سلسله مطالب قطار، نه به هدفِ به اشتراک گزاریِ مفهومی خاصی از سوی نویسنده و نه به هدف روشن کردن مطلبی انسانی است. این مطالب صرفا دیالکتیکی یک طرفه و خود محورانه است که در ابتدای آن واقعا خود نویسنده نخواهد دانست که پایانش چه خواهد بود. این مطالب تخلیه ی آنی ذهنی نویسنده است و یکی از دغدغه های فلسفی وی را تشریح خواهد کرد. البته همه ی این ها بدین معنی نیست که این مطالب سودمند و روشنگر نخواهند بود. همچنین توصیه می شود که مخاطبانی که می خواهند این مطالب را دنبال کنند باید مطالب را به ترتیب شماره ها بخوانند. بدین معنی که اگر کسی بخواهد مطلب قطار دو را بدون در نظر گرفتن مطلب قطار یک بخواند، ممکن است بعضی مطالب در نظرش گنگ و نامفهوم آید.»

قطار دو

«سلسله مطالب قطار، نه به هدفِ به اشتراک گزاریِ مفهومی خاصی از سوی نویسنده و نه به هدف روشن کردن مطلبی انسانی است. این مطالب صرفا دیالکتیکی یک طرفه و خود محورانه است که در ابتدای آن واقعا خود نویسنده نخواهد دانست که پایانش چه خواهد بود. این مطالب تخلیه ی آنی ذهنی نویسنده است و یکی از دغدغه های فلسفی وی را تشریح خواهد کرد. البته همه ی این ها بدین معنی نیست که این مطالب سودمند و روشنگر نخواهند بود. همچنین توصیه می شود که مخاطبانی که می خواهند این مطالب را دنبال کنند باید مطالب را به ترتیب شماره ها بخوانند. بدین معنی که اگر کسی بخواهد مطلب قطار دو را بدون در نظر گرفتن مطلب قطار یک بخواند، ممکن است بعضی مطالب در نظرش گنگ و نامفهوم آید.»

قطار یک

«سلسله مطالب قطار، نه به هدفِ به اشتراک گزاریِ مفهومی خاصی از سوی نویسنده و نه به هدف روشن کردن مطلبی انسانی است. این مطالب صرفا دیالکتیکی یک طرفه و خود محورانه است که در ابتدای آن واقعا خود نویسنده نخواهد دانست که پایانش چه خواهد بود. این مطالب تخلیه ی آنی ذهنی نویسنده است و یکی از دغدغه های فلسفی وی را تشریح خواهد کرد. البته همه ی این ها بدین معنی نیست که این مطالب سودمند و روشنگر نخواهند بود. همچنین توصیه می شود که مخاطبانی که می خواهند این مطالب را دنبال کنند باید مطالب را به ترتیب شماره ها بخوانند. بدین معنی که اگر کسی بخواهد مطلب قطار دو را بدون در نظر گرفتن مطلب قطار یک بخواند، ممکن است بعضی مطالب در نظرش گنگ و نامفهوم آید.»

زندگی پرتقالی

تا حالا شده فکر کنیم که اگه تا الان پرتقال نخورده باشیم، کسی بتونه دقیقا برای ما توصیف کنه که پرتقال چه مزه ای داره و خوردنش چه حسی به آدم میده؟! آیا برای منی که (فرضا) پرتقال نخوردم کسی میتونه تمام و کمال طعم پرتقال رو توصیف کنه؟ اگه فرض کنیم که به بهترین شکل ممکن کسی بتونه این توصیف رو انجام بده ولی باز هم تفاوت خیلی خیلی زیادی وجود داره وقتی که من خودم برای اولین بار شروع به خوردن پرتقال می کنم.

برای فهمیدن

در طول زمان بسیار اتفاق افتاده است که ما می گوییم فلان چیز را فهمیده ایم. ولی آیا تا به حال از خود پرسیده ایم که بنا بر چه چیزی توانسته ایم تشخیص بدهیم که فلان چیز را فهمیده ایم؟ در واقع سوال اساسی این جاست که ملاک و معیار ما برای فهمیدن یک چیز خاص چیست؟

انقلاب دموکراسی

شاید این طور در ذهن آید که ابتدا حکومت سلطنتی در جریان تاریخ حضور داشته و سپس دموکراسی جایش را پیدا کرده است ولی در واقع چنین نیست. منتخبین مردم چنان جایگاهی از طریق نادانی و جهل مردم پیدا می کردند که خود و فرزندان خود را سلطانانی برای خطه ی در محدودیت خود نامیدند. و بدین گونه سلطان محوری یا سلطنت بوجود آمد. اما در گذشته ی یونان، ما دموکراسیِ تقریبا مطلقی را می بینیم که سقراط این گونه این نوع حکومت را نقد می کند:«عموم مردم از لحاظ فکر و اندیشه و مدیریت و داوری و قضاوت بسیار ضعیف اند و غالبا در این موارد اشتباه می کنند لذا شخصی باید حکومت را به دست بگیرد که در موارد ذکر شده به اندازه ی کافی قوی باشد. قطعا این شخص یک فیلسوف است. و

او بدون او

و چقدر تحقیرآمیز است زمانی که انسان برای رسیدن به آرزوهایی چون ازدواج، فرزند، پول و ثروت، خانه، خانواده و یک زندگی مرفه سال های مدید زحمت می کشد و وقتی تمام آرزوهایش محقق می شود متوجه می شود که این ها او را به آرامش نرسانده است و همچنان نیاز به داشتن چیز دیگری می کند.

قضاوت

تا حالا خیلی شنیدیم که مثلا قضاوت کردن اشتباه است و آدم نباید قضاوت کند. ولی مگر غیر این است که وقتی می گوییم «قضاوت کردن اشتباه است» در حقیقت «قضاوت کردن» را قضاوت می کنیم؟!!! 

بحث و مباحثه

بحث کردن یک گونه ی خاصی از صحبت کردن می باشد. انسان ها همه روزه بی واسطه یا با واسطه با یکدیگر صحبت می کنند. ولی وقتی آن ها در صحبتی متوجه اختلاف عقاید خود می شوند به آن صحبت بحث می گویند. در واقع ما خیلی وقت ها با هم بحث کرده ایم. بعضی از این بحث ها به مجادله تبدیل شده است و بعضی دیگر نیز در مرحله ی شروع متوقف شده است. بسیار کم پیش می آید که ما بتوانیم بحثی طویل و بدون مشاجره و مجادله داشته باشیم. با توجه به این مطالب سوالاتی در ذهن بوجود می آیند. مانند، آیا می توان بحثی طویل و بدون مشاجره داشت؟ علت یا علل عدم وجود بحث های طویل و بدون تنش های مجادله آمیز چیست؟ چه چیز هایی مانع بحث شده و همچنین چه عواملی موجب توقف مباحثه ها می شود؟ آیا بحث کردن با ارزش است یا فاقد ارزش؟ اصلا چرا بحث؟ احترام چه جایگاهی در مباحثه دارد؟ فایده ی بحث چیست؟ آیا بحثِ بدون نتیجه بی فایده است؟ و ...؟...؟...؟

نقد

گاهی که ما (عموما) یک نقد هنری یا ادبی را می خوانیم از این که چطور منتقد توانسته است که چنین معنا یا فهم پنهانی را که اصولا پشت ساختارها و مواد هنری است، به دست بیاورد متحیر می شویم. بیشتر متعجب می شویم اگر که معایب محتوایی را نیز منتقد در نقد خود داشته باشد. سوال اساسی این است که چطور یک منتقد به چنین سطحی می رسد؟ زیرا که ما غالبا در مواجهه با چنین مواردی خود را نقد می کنیم که «چرا ما اینطور نیستیم؟». بطوری ادبی، چگونه می توان به مقام «اهل نظر» رسید؟ یا به عبارتی دقیق تر چگونه می توان اثری ادبی یا هنری را نقد کرد؟

تحلیل و نقد سه دیدگاه

داستانی قرآنی در مورد کوه سینا وجود دارد که در موردش چندین شاعر اظهار دیدگاه کرده اند. تحلیل، مقایسه و نقد این چند دیدگاه خالی از لطف نمی باشد و بلکه به نظر نویسنده بسیار آموزنده است. ابتدا داستان را به طور خلاصه وار و به زبانی ساده مطرح می کنیم.

 

آمده است که چون موسی به وعده گاه آمد گفت:«خداوندا، خود را به من بنمای تا تماشایت کنم». و خداوند فرمود:«هرگز مرا نخواهی دید؛ ولی به کوه (=کوه سینا) نگاه کن. اگر برجای خود قرار گرفت به زودی مرا خواهی دید». و خداوند کوه را متلاشی ساخت و موسی مدهوش بر زمین افتاد.

 

بهترین معرفت

در گردابِ صورت های فلکی

دریاچه ها و چشمه ها

به کمکم آمدند

و زلالیِ آب

موضوعیت آغازیان را

برایم موجود کرد؛

...

و چها کرد به من!

کار او در من و با من

به سراغم آمد

منطق

برای خیلی ها منطق اصطلاحی گنگ و حاوی پیچیدگی های بسیار است. یعنی تا با بعضی می خواهی در مورد منطق صحبت کنی آنچنان از ادامه ی صحبت سر باز می زنند که گویی می خواهند به سخت فهم ترین موجود این جهان فکر کنند. غافل از این که توضیح آن که منطق چیست بسیار ساده خواهد بود اگر به واقع درک کرده باشیم که منطق چیست. در باب این که منطق چیست و قالب های منطقی چه هستند و چگونه می توان از منطق استفاده کرد و ... کتاب ها، مقالات، سایت ها و منابع زیادی هستند که بتوان از آن استفاده کرد ولی این مطلب به شکلی کلی به این موضوع می پردازد.

بیداری صبحگاهی

نسیم خنک صبحگاهی

لطافتش را با ما تقسیم می کند

و خورشید به راستی طلوع نمی کند

خورشید

بی تفاوت به ما

روشنایی را می تاباند

 

و صبح صبح صبح

به راستی صبح

غیر از این است

که رویمان را

به سوی خورشید

می گردانیم؟!

زلزله

آرام

آرام

آرام

 

آهسته و آرام

همه ی نیش ها

بر جای خود می نشینند

 

طعنه های تاریک

عقده های گسل

همه در خدمت لرزه های آتشین

دارالمجانین شیرین

در سرای دل ها و قلب ها و دهلیزها

عروق به هر جهتی می جهند

 

در دنیای عشاق و عشق بازان

امنیت عاشق به هر خبری می دود

پرواز

من شعر پرواز را از آسمان می شنوم

و بی زمینی پرواز را از پرنده