حکمت اول (The First Wisdom)

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول (The First Wisdom)

اگه حوصلشو نداری بیخیالش شو ... وبلاگو نمیگم

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

کل از جزء و جزء از کل

مطمئنم که تا حالا همه این مطلب رو چند بار شنیدیم که میگن تو ایران اول یه چیزی میاد بعد فرهنگش میاد. سوالی که بوجود میاد اینه که اگه چیز جدیدی نیاد چطوری فرهنگش رو میشه آورد؟ برای جواب دادن به این سوال مثالی میتونه کمک کنه. مثلا مترو. ما می دونیم وقتی قطار مترو می ایسته باید مسافرا اول صبر کنن که اونایی که داخلن پیاده بشن و بعد اونایی که میخوان سوار شن، سوار بشن. صرف نظر از اینکه چطور باید این فرهنگ رو جا انداخت باید ببینیم که اصلا این فرهنگ چیه؟!!! این فرهنگ چیزی نیست جز یک نوبت بندی قراردادی. یک نوبت بندی ای که چگونگی و نوبت استفاده ی افراد رو برای استفاده از چیزی اولویت بندی و مشخص می کنه. دیگه چه چیزهایی مثل این تو جامعه هست؟

نوشتن

نوشتن گاهی زمزمه ای است از جویبار پرتلاطم زندگی، از تجربه های خروشان جاندارانِ در جریان.


نوشتن چون دویدن، انرژی درونی را آزاد می کند. نویسنده را سرمست می کند.


گاهی نویسنده اصلا فکر نمی کند که چگونه بنویسد. گاهی نویسنده فقط می خواهد بنویسد. نه اینکه هر چیزی بنویسد فقط گاهی اوقات او چگونگی نوشتنش را بی اهمیت می داند.

وجدان

وجدان یا همان صدای درونی که به ما درست و غلط را نشان می دهد مبتنی بر اخلاقیات است. ولی صرف نظر از اخلاقیات، روح وجدان و یا زندگی وجدان وابسته به احساس گناه است. دانستن عقلی و فکری در مورد ایراد انجام هر کاری که متضاد با اخلاقیات است صرفا وجدان را زنده نگه نمی دارد. داشتن احساس شرط لازم و کافی برای وجود وجدان است. به عبارت دیگر اگر من با انجام نبایدی اجتماعی یا فردی، احساس گناه و یا شرم و یا ندامت داشته باشم فردی تلقی می شوم که وجدان دارم. لذا از این منظر چرای نباید ها متوجه مفهوم وجدان نمی شود. به معنی دیگر، وجدان به پذیرش قلبی و روحی و نه عقلی یا منطقی باید ها و نباید های اجتماعی یا فردی وابسته است. حال، با توجه به این مطالب سوال هایی به وجود می آیند مانند: آیا ممکن است وجدان بمیرد؟ آیا ممکن است تغییر اخلاقیات موجب تغییر وجدان شود؟ آیا وجدان می تواند به ما درستی یا نادرستی عملی را نشان دهد؟ آیا وجدان با ترس رابطه ای دارد که به ما حس گناه یا ندامت را انتقال می دهد؟ چه استفاده ها و یا سواستفاده هایی از وجدان صورت می گیرد؟ و ...

گاهی ...

گاهی گرسنه می شوم

گاهی سیر

 

گاهی سر به سر ریشه های دانه های برنج می گذارم

گاهی نیز محظوظ نمای بزرگ شالیزار می شوم

 

گاهی به هستی او اطمینان دارم

گاهی به نیستی او

تقوا

وقتی تو دبیرستان سر درس هایی مثل دینی بهمون گفته می شد که هیچ چیز باعث تفاوت انسان ها نمیشه مگر تقوا، با خودم می گفتم یعنی چی؟ بعد یادمه اصولا ملاها و معلمای دینیمون از تقوا به عنوان انجام کار نیک، از دستورات خدا پیروی کردن و ... یاد می کردن. وقتی دقیق تر می شدی می گفتن تقوا یعنی پرهیزکاری. ولی اصلا پرهیزکاری یعنی چی؟ ما خیلی موقع ها فقط لغات رو غرغره می کنیم. همه می دونیم پرهیزکاری یعنی چی ولی نمی دونیم پرهیزکاری یعنی چی. همه می دونیم باید تقوا داشته باشیم ولی نمی دونیم تقوا داشتن یعنی چی. و تو این مطلب قراره مباحثی مربوط به تقوا قرار بگیره ولی نه لزوما تقوای دینی یا تقوای اسلامی. قراره مثلا بفهمیم که آیا سقراط انسان با تقوایی بوده یا نه. قراره بفهمیم که برتراند راسل، فیلسوفی که خیلی تلاش کرد که ثابت کنه خدا وجود نداره و کلا فیلسوفی مخالف دین (الهی) بود، آیا تقوا داشته یا نه. و قرار نیست مثالی بررسی بشه. قراره فلسفه ی تقوا مشخص بشه.

مرید

هر شخصی که با هر علایق و عقایدی شناخته می شود و یا به نوعی معروف می شود، در پس و پیش ارتباطاتش با مریدان یا طرفدارانش زندگی متفاوتی را تجربه خواهد کرد و یا شاید زندگی متفاوتی را تجربه نخواهد کرد.

 

این اشخاص با تفکراتی خاص به محبوبیت می رسند ولی جایی می رسد که آن ها بین دو راهی خاصی قرار می گیرند. آن ها در دو راهی بین «عقیده ی خاص و تفکر خاص خود» و «از دست ندادن خیل مریدان خود» قرار می گیرند. آن ها می دانند که با قدم گذاشتن در راه سمت راست، مطابق با عقیده ی خود قرار می گیرند ولی همچنین طرفداران زیادی را از دست می دهند ولی با قدم گذاشتن در راه سمت چپ، آن ها طرفداران و یا مریدان خود را از دست نمی دهند (و شاید بر تعداد آنان بیفزایند) ولی می دانند در راهی قدم گذاشته اند که با تفکراتشان هیچ تطابق یا سنخیتی ندارد بلکه بعضی اوقات در نقطه ی مقابل عقایدشان نیز قرار گرفته است.

مثبت و منفی

وقتی سخنرانان به اصطلاح بزرگ رو دنبال می کنی می بینی که همشون تو انجام چند چیز مشترکن. یکی از این چند چیز مثبت نگاه کردنه. این سخنرانا یکی از نقاط ضعف و قوتشون نشون دادن مثبت نگریه محضه. اونا همیشه پیشنهاد می کنن که آدم باید تو زندگی مثبت نگاه کنه، منفی نگاه کردن بده، اخه و ... . «دور ریختن منفی ها» یکی از دستور العمل های اونا است و «توجه به نیمه پر لیوان» شعارشون. ولی چند تا سوال: آیا میشه به همه چیز مثبت نگاه کرد؟ آیا دور ریختن منفی ها کار مثبتیه؟ توجه به نیمه پر لیوان کاری مثبته یا منفی؟ توجه به نیمه خالی لیوان چی؟ و ؟ ...؟ ...؟ ...؟

خر و خرما

یکی از بزرگترین مشکلات ما انسان ها در زندگی داشتن علایق، خواسته ها و یا آرزوهای متضاد است. مخصوصا در کشورهای جهان سومی مانند ایران این خصوصیت بسیار بارز است. گویی ما اصلا نمی خواهیم فکر کنیم، حتی به خواسته هایمان.