حکمت اول (The First Wisdom)

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول (The First Wisdom)

اگه حوصلشو نداری بیخیالش شو ... وبلاگو نمیگم

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه

۳۱ مطلب با موضوع «مطالب فلسفی-تحلیلی :: اجتماعی» ثبت شده است

مرید

هر شخصی که با هر علایق و عقایدی شناخته می شود و یا به نوعی معروف می شود، در پس و پیش ارتباطاتش با مریدان یا طرفدارانش زندگی متفاوتی را تجربه خواهد کرد و یا شاید زندگی متفاوتی را تجربه نخواهد کرد.

 

این اشخاص با تفکراتی خاص به محبوبیت می رسند ولی جایی می رسد که آن ها بین دو راهی خاصی قرار می گیرند. آن ها در دو راهی بین «عقیده ی خاص و تفکر خاص خود» و «از دست ندادن خیل مریدان خود» قرار می گیرند. آن ها می دانند که با قدم گذاشتن در راه سمت راست، مطابق با عقیده ی خود قرار می گیرند ولی همچنین طرفداران زیادی را از دست می دهند ولی با قدم گذاشتن در راه سمت چپ، آن ها طرفداران و یا مریدان خود را از دست نمی دهند (و شاید بر تعداد آنان بیفزایند) ولی می دانند در راهی قدم گذاشته اند که با تفکراتشان هیچ تطابق یا سنخیتی ندارد بلکه بعضی اوقات در نقطه ی مقابل عقایدشان نیز قرار گرفته است.

خر و خرما

یکی از بزرگترین مشکلات ما انسان ها در زندگی داشتن علایق، خواسته ها و یا آرزوهای متضاد است. مخصوصا در کشورهای جهان سومی مانند ایران این خصوصیت بسیار بارز است. گویی ما اصلا نمی خواهیم فکر کنیم، حتی به خواسته هایمان.

درد ضربت

یکی از مسائلی که در مورد عزادارای ها وجود دارد این است که دقیقا چرا خیل مردم در ایران در این روز ها در این مراسم شرکت می کنند؟ این متن با نادیده گرفتن عواملی چون ریا، غذای نذری گرفتن، تخلیه عاطفی و ... که بر سر زبان های عامه است در این مورد بحث می کند. لذا مطلب از این قرار می شود که فرض می کنیم که این خیل مردم حب پیامبر اکرم و اهل بیتش و ائمه را در دل دارند و به عزاداری می پردازند. حال این سوال به نحوی دیگر می تواند بیان شود به طوری که: اساسا چرا مردم (منظور همان خیل مردم مسلمان است) این گروه را این قدر دوست دارند؟ علت این دوست داشتن یا حب چیست؟

معرفت

بعضی اوقات ما آنچنان درگیر اصول های پیش ساخته ی فرهنگ قرار می گیریم که بیرون آمدن از آن اصول ها را بیرون آمدن از قالب آدمی می دانیم. و بعضا این اصول آن قدر زیبا جلوه می کنند که انسان را نسبت به بدبینی به آن ها بدبین می کند. مخصوصا زمانی که اسوه های این اصول آن قدر محترم و مقدس شمرده شوند که انسان حتی تصور غلط بودن این اصول نیز به ذهنش نمی رسد. حال بررسی یکی از این اصول در فرهنگ ایرانی خالی از لطف نمی باشد.

جهل مرکبِ جهل مرکب

تو زندگی شما ممکنه کسایی رو ببینید که با همه ی نظرات موافقن. دوست ندارن در برابر نظر شما مخالفتی نشون بدن و از طرفی دوست دارن نظر شما که باهاش مخالفید رو هم با نظر خودشون موافق جلوه بدن و بگن که نظر شما در مقابل نظر اون ها قرار نگرفته. این جور آدم ها رو عموما همه دوست دارن. این جور آدم ها یه جورایی روشنفکر به حساب میان چون که با نظر کسی مخالفت نمی کنن. ولی مسئله ای که وجود داره اینه که این جور آدم ها اصلا ایده ای ندارن. یا بهتر بگم، ایده هاشون رو هیچ چیز استوار نیست و رو همه چیز استواره. این جور آدم ها همه ی منطق ها رو یه جا با هم دارن و هیچ منطقی ندارن. از دهن این جور آدم ها اصطلاحات قلمبه سلمبه فلسفی می شنویم و ولی هیچ فلسفه یا فهمی پشت حرفاشون نمی بینیم. چه اتفاقی افتاده که این جور آدم ها به وجود اومدن؟ یا بهتر بگم چه اتفاقی داره میفته که این جور آدم ها دارن به وجود میان؟

خرافات

ما در زندگی با حوادث گوناگونی روبرو می شویم. اتفاقات متفاوتی در زندگی ما رخ می دهد. ولی گاه ما به دلایلی حسی رو به مرتبط ساختنی ساختگی بین این حوادث و خودمان یا ویژگی هایمان می آوریم. گاه ما مرگ شخصی از فامیل را که اتفاقا در روز تولد ما رخ داده است را بی دلیل و بی ربط نمی دانیم. و از این روست که نوعی از خرافات پدید می آید. این نوع خرافات بر این اساس به وجود می آیند که ما در صدد غیر منطقی مرتبط کردن  اتفاقی با ویژگی ای از خودمان بر می آییم. مثلا ما گاها روز تولد و یا ماه تولد و یا سال تولدمان را به خصوصیت اخلاقی ای یا بختی در آینده مان ارتباط می دهیم. برای رد منطقی این خرافات کافی است تعداد انسان هایی که تاکنون زندگی کرده اند و تعداد روزها و ماه های سال را مقایسه کنیم. مثلا رفتار و شخصیت انسان ها در دوازده گونه ی خاص محدود نمی شود که ما آن را به دوازده ماه ربط می دهیم.

تنبلی یا اولویت!

ما انسان ها در برخورد با انجام برخی کارها تنبل نامیده می شویم. این کارها برای هر شخص و در جایگاهش متفاوت خواهد بود. مثلا برای یک شخص که به فوتبال بازی کردن علاقه دارد، با داشتن زمان، سلامتی جسمی و توان اقتصادی کافی، ممکن است برای فوتبال بازی نکردنش تنبل نامیده شود. ولی مسئله این است که چرا؟ دلیل فوتبال بازی نکردن شخص در آن لحظه که او تصمیم به بازی نکردن می کند چیزی جز این نیست که او انجام کاری را که در وقت انجام بازی فوتبال قرار گرفته است مهم تر از فوتبال می داند.

باید به همه ی نظرات احترام گذاشت!!!!

باید اعتراف کرد این ایده که «بایست به نظرات دیگران احترام بگذاریم» بیش از حد ایده آل است. آن قدر ایده آل که بهتراست به آن احترام نگذاشت.


اگر بایست به نظرات دیگران احترام بگذاریم پس باید به نظر همگان احترام بگذاریم. حال بیایید فرض کنیم که نظر شخصی این است که «نباید به نظر همگان احترام گذاشت». آیا این تناقض نیست!؟؟؟ آیا ما می توانیم به نظر دزدی که وارد خانه ی ما شده و قصد دزدی از خانه ی ما را دارد احترام بگذاریم؟ مخصوصا اگر که نظر دزد این باشد:«هدف پول درآوردن است. چگونگیش اهمیتی ندارد». در این جاست که بعضی می گویند باید به نظر دیگران تا زمانی احترام گذاشت که موجب ضرر به خود نشود. و این سوال پیش می آید که این مرز کجاست؟ مرز بین ضرر و عدم ضرر.

انتخاب؟!؟!؟!؟!

ما ایرانی ها امروزه دو نوع شدیم: کسایی که فکر می کنن باید طرفدار نظام و دولت و سیستم باشن و کسایی که احساس می کنن مشکل سیستم و نظام و تنها راه پیشرفت تعویض این هاست. نسل جدید مثل گروه دوم فکر می کنن. اونا وضعیت حاضر رو دیدن و متوجه شدن که مشکلات زیادی در مملکت ما وجود داره و در نتیجه فکر می کنن که نباید مثل نسل قدیم یا بهتر بگم مثل پدرانشون باشن. و اینجاست که جملاتی مثل «همین شما بودین که انقلاب کردین» در روابط فردی اجتماعی بین نسل جدید و نسل قدیم شکل می گیره. و این نسل جدید برای پیشبرد جامعشون فکر می کنن که نباید مثل پدرانشون باشن. و دقیقا همین جاست که اونا شروع می کنن به بیشتر شبیه شدن به پدرانشون.

[آزادی]

آزادی آرمان همیشه نارس انسان است. سرآغاز چگونه شدن، چگونه بودن و شدن و بودن مهری بر پایانش. همه ی ما به انتخاب و در آزادی می گزینیم که چه باشیم، چگونه باشیم، چطور باشیم، چگونه بشویم، چطور بشویم و برای چگونه شدن خود را مقید به قوانینی می بینیم. چرا که می خواهیم آنگونه شویم. و برای آنگونه شدن، برای چگونه شدن موافق جریان رودهای قوانین چگونه شدن خودمان حرکت می کنیم. در اینجاست که آرمان خود را می بازیم، آرمان چگونه شدن را نه، آرمان آزادی را می بازیم. که دیگر برای چگونه شدن بایست اعمال چگونه ساختن انجام داد، بایست. در این وقت دیگر اختیار و آزادی وجود ندارد، می بایست وجود دارد. در چگونه شدن آزادی وجود دارد ولی شدن آزادی را بی رنگ می کند. و در زندگی می بایست شد. برای زندگی کردن باید از دری رفت یا باید دری ساخت و سپس رفت. ولی می بایست رفت. نمی توان به بهای زندگی در آزادی پشت درب های زندگی، زندگی کرد.

یا عشق یا عقل، نه هر دو

از بچگی دوستدار ادبیات بودم. یادم میاد که در هفت یا هشت سالگی شعرهای حافظ رو می خوندم و لذت می بردم که چقدر زیباست. با ورودم به حیطه ی تحصیلات (دبستان، راهنمایی و دبیرستان) علاقم به شعر و ادب و تبعا به سرچشمه ی معنایی شعر فارسی (عرفان) زیاد شد. با داشتن برادری بزرگتر که در یک سری جلسات دینی-عرفانی شرکت می کرد اطلاعاتم در زمینه ی عرفان به حد به نسبت بالایی و خوبی رسیده بود تا اینکه در خلال حوداثی فکری با این سوال روبرو شدم که عشق یا عقل؟