حکمت اول (The First Wisdom)

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول (The First Wisdom)

اگه حوصلشو نداری بیخیالش شو ... وبلاگو نمیگم

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه

۶۱ مطلب با موضوع «مطالب فلسفی-تحلیلی» ثبت شده است

شیطان مسئولیت ناپذیر

حدود پنج سال پیش بود که سریالی به نام ظهور به دستم رسید. همراه با آن سخنرانی چند قسمتی یک ایرانی نیز بود. سریال را به طور کامل سه بار دیدم و سخنرانی ها را بیش از چند بار گوش کردم. چند ماه اول بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بودم. تا زمانی که با تفکر اصیل آشنا شدم. و وقتی یاد گرفتم که چگونه به آنالیز بپردازم شروع به تفکر به پدیده ی فراماسونری کردم.

کل از جزء و جزء از کل

مطمئنم که تا حالا همه این مطلب رو چند بار شنیدیم که میگن تو ایران اول یه چیزی میاد بعد فرهنگش میاد. سوالی که بوجود میاد اینه که اگه چیز جدیدی نیاد چطوری فرهنگش رو میشه آورد؟ برای جواب دادن به این سوال مثالی میتونه کمک کنه. مثلا مترو. ما می دونیم وقتی قطار مترو می ایسته باید مسافرا اول صبر کنن که اونایی که داخلن پیاده بشن و بعد اونایی که میخوان سوار شن، سوار بشن. صرف نظر از اینکه چطور باید این فرهنگ رو جا انداخت باید ببینیم که اصلا این فرهنگ چیه؟!!! این فرهنگ چیزی نیست جز یک نوبت بندی قراردادی. یک نوبت بندی ای که چگونگی و نوبت استفاده ی افراد رو برای استفاده از چیزی اولویت بندی و مشخص می کنه. دیگه چه چیزهایی مثل این تو جامعه هست؟

وجدان

وجدان یا همان صدای درونی که به ما درست و غلط را نشان می دهد مبتنی بر اخلاقیات است. ولی صرف نظر از اخلاقیات، روح وجدان و یا زندگی وجدان وابسته به احساس گناه است. دانستن عقلی و فکری در مورد ایراد انجام هر کاری که متضاد با اخلاقیات است صرفا وجدان را زنده نگه نمی دارد. داشتن احساس شرط لازم و کافی برای وجود وجدان است. به عبارت دیگر اگر من با انجام نبایدی اجتماعی یا فردی، احساس گناه و یا شرم و یا ندامت داشته باشم فردی تلقی می شوم که وجدان دارم. لذا از این منظر چرای نباید ها متوجه مفهوم وجدان نمی شود. به معنی دیگر، وجدان به پذیرش قلبی و روحی و نه عقلی یا منطقی باید ها و نباید های اجتماعی یا فردی وابسته است. حال، با توجه به این مطالب سوال هایی به وجود می آیند مانند: آیا ممکن است وجدان بمیرد؟ آیا ممکن است تغییر اخلاقیات موجب تغییر وجدان شود؟ آیا وجدان می تواند به ما درستی یا نادرستی عملی را نشان دهد؟ آیا وجدان با ترس رابطه ای دارد که به ما حس گناه یا ندامت را انتقال می دهد؟ چه استفاده ها و یا سواستفاده هایی از وجدان صورت می گیرد؟ و ...

تقوا

وقتی تو دبیرستان سر درس هایی مثل دینی بهمون گفته می شد که هیچ چیز باعث تفاوت انسان ها نمیشه مگر تقوا، با خودم می گفتم یعنی چی؟ بعد یادمه اصولا ملاها و معلمای دینیمون از تقوا به عنوان انجام کار نیک، از دستورات خدا پیروی کردن و ... یاد می کردن. وقتی دقیق تر می شدی می گفتن تقوا یعنی پرهیزکاری. ولی اصلا پرهیزکاری یعنی چی؟ ما خیلی موقع ها فقط لغات رو غرغره می کنیم. همه می دونیم پرهیزکاری یعنی چی ولی نمی دونیم پرهیزکاری یعنی چی. همه می دونیم باید تقوا داشته باشیم ولی نمی دونیم تقوا داشتن یعنی چی. و تو این مطلب قراره مباحثی مربوط به تقوا قرار بگیره ولی نه لزوما تقوای دینی یا تقوای اسلامی. قراره مثلا بفهمیم که آیا سقراط انسان با تقوایی بوده یا نه. قراره بفهمیم که برتراند راسل، فیلسوفی که خیلی تلاش کرد که ثابت کنه خدا وجود نداره و کلا فیلسوفی مخالف دین (الهی) بود، آیا تقوا داشته یا نه. و قرار نیست مثالی بررسی بشه. قراره فلسفه ی تقوا مشخص بشه.

مرید

هر شخصی که با هر علایق و عقایدی شناخته می شود و یا به نوعی معروف می شود، در پس و پیش ارتباطاتش با مریدان یا طرفدارانش زندگی متفاوتی را تجربه خواهد کرد و یا شاید زندگی متفاوتی را تجربه نخواهد کرد.

 

این اشخاص با تفکراتی خاص به محبوبیت می رسند ولی جایی می رسد که آن ها بین دو راهی خاصی قرار می گیرند. آن ها در دو راهی بین «عقیده ی خاص و تفکر خاص خود» و «از دست ندادن خیل مریدان خود» قرار می گیرند. آن ها می دانند که با قدم گذاشتن در راه سمت راست، مطابق با عقیده ی خود قرار می گیرند ولی همچنین طرفداران زیادی را از دست می دهند ولی با قدم گذاشتن در راه سمت چپ، آن ها طرفداران و یا مریدان خود را از دست نمی دهند (و شاید بر تعداد آنان بیفزایند) ولی می دانند در راهی قدم گذاشته اند که با تفکراتشان هیچ تطابق یا سنخیتی ندارد بلکه بعضی اوقات در نقطه ی مقابل عقایدشان نیز قرار گرفته است.

مثبت و منفی

وقتی سخنرانان به اصطلاح بزرگ رو دنبال می کنی می بینی که همشون تو انجام چند چیز مشترکن. یکی از این چند چیز مثبت نگاه کردنه. این سخنرانا یکی از نقاط ضعف و قوتشون نشون دادن مثبت نگریه محضه. اونا همیشه پیشنهاد می کنن که آدم باید تو زندگی مثبت نگاه کنه، منفی نگاه کردن بده، اخه و ... . «دور ریختن منفی ها» یکی از دستور العمل های اونا است و «توجه به نیمه پر لیوان» شعارشون. ولی چند تا سوال: آیا میشه به همه چیز مثبت نگاه کرد؟ آیا دور ریختن منفی ها کار مثبتیه؟ توجه به نیمه پر لیوان کاری مثبته یا منفی؟ توجه به نیمه خالی لیوان چی؟ و ؟ ...؟ ...؟ ...؟

خر و خرما

یکی از بزرگترین مشکلات ما انسان ها در زندگی داشتن علایق، خواسته ها و یا آرزوهای متضاد است. مخصوصا در کشورهای جهان سومی مانند ایران این خصوصیت بسیار بارز است. گویی ما اصلا نمی خواهیم فکر کنیم، حتی به خواسته هایمان.

درد ضربت

یکی از مسائلی که در مورد عزادارای ها وجود دارد این است که دقیقا چرا خیل مردم در ایران در این روز ها در این مراسم شرکت می کنند؟ این متن با نادیده گرفتن عواملی چون ریا، غذای نذری گرفتن، تخلیه عاطفی و ... که بر سر زبان های عامه است در این مورد بحث می کند. لذا مطلب از این قرار می شود که فرض می کنیم که این خیل مردم حب پیامبر اکرم و اهل بیتش و ائمه را در دل دارند و به عزاداری می پردازند. حال این سوال به نحوی دیگر می تواند بیان شود به طوری که: اساسا چرا مردم (منظور همان خیل مردم مسلمان است) این گروه را این قدر دوست دارند؟ علت این دوست داشتن یا حب چیست؟

اخلاقیات و آزادی

چارلز بوکوفسکی جمله ای دارد که متوجه این موضوع است که انسانِ بدونِ اخلاقیات آزادی ندارد. حال این که منظور از این آزادی و اخلاقیات چیست خود قابل بحث و بررسی است.


اخلاقیات به طور کلی به معنای اصولی رفتاری است که هر شخص برای خود می پذیرد. به عبارتی دیگر آن اصول ثابت که به تصمیم گیری های من در طول زندگی جهت می دهد اخلاقیات من یا مورال من نام می گیرد. در واقع اخلاقیات من درست و غلط بودن های زندگی من را تعیین می کند. غیر از این نوع اخلاقیات که اخلاقیاتی فردی است،

معرفت

بعضی اوقات ما آنچنان درگیر اصول های پیش ساخته ی فرهنگ قرار می گیریم که بیرون آمدن از آن اصول ها را بیرون آمدن از قالب آدمی می دانیم. و بعضا این اصول آن قدر زیبا جلوه می کنند که انسان را نسبت به بدبینی به آن ها بدبین می کند. مخصوصا زمانی که اسوه های این اصول آن قدر محترم و مقدس شمرده شوند که انسان حتی تصور غلط بودن این اصول نیز به ذهنش نمی رسد. حال بررسی یکی از این اصول در فرهنگ ایرانی خالی از لطف نمی باشد.

جهل مرکبِ جهل مرکب

تو زندگی شما ممکنه کسایی رو ببینید که با همه ی نظرات موافقن. دوست ندارن در برابر نظر شما مخالفتی نشون بدن و از طرفی دوست دارن نظر شما که باهاش مخالفید رو هم با نظر خودشون موافق جلوه بدن و بگن که نظر شما در مقابل نظر اون ها قرار نگرفته. این جور آدم ها رو عموما همه دوست دارن. این جور آدم ها یه جورایی روشنفکر به حساب میان چون که با نظر کسی مخالفت نمی کنن. ولی مسئله ای که وجود داره اینه که این جور آدم ها اصلا ایده ای ندارن. یا بهتر بگم، ایده هاشون رو هیچ چیز استوار نیست و رو همه چیز استواره. این جور آدم ها همه ی منطق ها رو یه جا با هم دارن و هیچ منطقی ندارن. از دهن این جور آدم ها اصطلاحات قلمبه سلمبه فلسفی می شنویم و ولی هیچ فلسفه یا فهمی پشت حرفاشون نمی بینیم. چه اتفاقی افتاده که این جور آدم ها به وجود اومدن؟ یا بهتر بگم چه اتفاقی داره میفته که این جور آدم ها دارن به وجود میان؟

چند معنایی

دقیقا وقتی میگن آخر یه فیلم بازه یعنی چی؟ وقتی میگن کارگردان فلان فیلم ته فیلم رو باز گذاشته یعنی چی؟ وقتی میگن از فلان موسیقی هر چیزی رو می تونی برداشت کنی یعنی چی؟ وقتی میگن از فلان متن ادبی هر چیزی رو میشه برداشت کرد یعنی چی؟

 

یعنی ما می تونیم هر چی که دلمون می خواد از فیلم «یک پرتقال کوکی» برداشت کنیم؟

انسان

تا حالا نظرات زیادی در مورد تفاوت انسان و حیوان گفته شده. بعضی داشتن درک یا عشق یا ایمان یا زبان یا تکنولوژی یا ... توسط انسان را تفاوت او و حیوان در نظر گرفته اند. ولی براستی کدام ویژگی ها را حیوانات ندارند؟ تفاوت حقیقی انسان و حیوان در چیست؟ چرا انسان حتی با داشتن درک، عشق، ایمان، زبان، تکنولوژی و ... همچنان (گاها) مثل حیوانات رفتار می کند؟ چه چیز جلوی رفتار حیوانی را می گیرد؟


اولین بار که با عبارت «انسان حیوانی ناطق است» روبرو شدم

خرافات

ما در زندگی با حوادث گوناگونی روبرو می شویم. اتفاقات متفاوتی در زندگی ما رخ می دهد. ولی گاه ما به دلایلی حسی رو به مرتبط ساختنی ساختگی بین این حوادث و خودمان یا ویژگی هایمان می آوریم. گاه ما مرگ شخصی از فامیل را که اتفاقا در روز تولد ما رخ داده است را بی دلیل و بی ربط نمی دانیم. و از این روست که نوعی از خرافات پدید می آید. این نوع خرافات بر این اساس به وجود می آیند که ما در صدد غیر منطقی مرتبط کردن  اتفاقی با ویژگی ای از خودمان بر می آییم. مثلا ما گاها روز تولد و یا ماه تولد و یا سال تولدمان را به خصوصیت اخلاقی ای یا بختی در آینده مان ارتباط می دهیم. برای رد منطقی این خرافات کافی است تعداد انسان هایی که تاکنون زندگی کرده اند و تعداد روزها و ماه های سال را مقایسه کنیم. مثلا رفتار و شخصیت انسان ها در دوازده گونه ی خاص محدود نمی شود که ما آن را به دوازده ماه ربط می دهیم.

تنبلی یا اولویت!

ما انسان ها در برخورد با انجام برخی کارها تنبل نامیده می شویم. این کارها برای هر شخص و در جایگاهش متفاوت خواهد بود. مثلا برای یک شخص که به فوتبال بازی کردن علاقه دارد، با داشتن زمان، سلامتی جسمی و توان اقتصادی کافی، ممکن است برای فوتبال بازی نکردنش تنبل نامیده شود. ولی مسئله این است که چرا؟ دلیل فوتبال بازی نکردن شخص در آن لحظه که او تصمیم به بازی نکردن می کند چیزی جز این نیست که او انجام کاری را که در وقت انجام بازی فوتبال قرار گرفته است مهم تر از فوتبال می داند.

باید به همه ی نظرات احترام گذاشت!!!!

باید اعتراف کرد این ایده که «بایست به نظرات دیگران احترام بگذاریم» بیش از حد ایده آل است. آن قدر ایده آل که بهتراست به آن احترام نگذاشت.


اگر بایست به نظرات دیگران احترام بگذاریم پس باید به نظر همگان احترام بگذاریم. حال بیایید فرض کنیم که نظر شخصی این است که «نباید به نظر همگان احترام گذاشت». آیا این تناقض نیست!؟؟؟ آیا ما می توانیم به نظر دزدی که وارد خانه ی ما شده و قصد دزدی از خانه ی ما را دارد احترام بگذاریم؟ مخصوصا اگر که نظر دزد این باشد:«هدف پول درآوردن است. چگونگیش اهمیتی ندارد». در این جاست که بعضی می گویند باید به نظر دیگران تا زمانی احترام گذاشت که موجب ضرر به خود نشود. و این سوال پیش می آید که این مرز کجاست؟ مرز بین ضرر و عدم ضرر.

فکر کردن؟

بعد از فکر کردن درباره ی فکر کردن اتفاقی افتاد،اتفاقی که حتی فکرش رو هم نمی کردم. چرا؟ فکر کنم بخاطر این بود که تا حالا به فکر کردن فکر نکرده بودم.


ما واقعا فکر می کنیم. ما خیلی فکر می کنیم. مشکل ما «فکر نکردن» نیست (من اینطور فکر می کنم). در زندگی روزمره ما فکر می کنیم؛ وقتی قدم می زنیم فکر می کنیم، وقتی صحبت می کنیم فکر می کنیم، وقتی خرید می کنیم فکر می کنیم، وقتی می دویم فکر می کنیم، حتی وقتی نمی خوایم فکر کنیم بازم داریم فکر می کنیم و وقتی ما با خودمون حرف می زنیم دقیقا تو همون لحظه است که داریم فکر می کنیم. لعنتی! واقعا چقدر ما فکر می کنیم!!!

تفسیری از مختصری

یک حدیث از حضرت علی را از ابتدای جوانیم همیشه برای خودم تکرار کردم و همیشه در مورد این حدیث بارها و بارها با دیگران بحث کردم. و هیچ گاه احساس نکردم که ذره ای از این حدیث برایم تکراری شده. و در طی زمان همیشه سعی کردم که معانی و برداشت هایی تازه از این جمله داشته باشم. و در این مدت همیشه جلوه های این جمله را در زندگی دیده ام. آن حدیث عبارت است از «نگاه مکن که می گوید، نگاه کن چه می گوید». حال می خواهم تفسیری از این مختصر جمله در زیر بیاورم.

انتخاب؟!؟!؟!؟!

ما ایرانی ها امروزه دو نوع شدیم: کسایی که فکر می کنن باید طرفدار نظام و دولت و سیستم باشن و کسایی که احساس می کنن مشکل سیستم و نظام و تنها راه پیشرفت تعویض این هاست. نسل جدید مثل گروه دوم فکر می کنن. اونا وضعیت حاضر رو دیدن و متوجه شدن که مشکلات زیادی در مملکت ما وجود داره و در نتیجه فکر می کنن که نباید مثل نسل قدیم یا بهتر بگم مثل پدرانشون باشن. و اینجاست که جملاتی مثل «همین شما بودین که انقلاب کردین» در روابط فردی اجتماعی بین نسل جدید و نسل قدیم شکل می گیره. و این نسل جدید برای پیشبرد جامعشون فکر می کنن که نباید مثل پدرانشون باشن. و دقیقا همین جاست که اونا شروع می کنن به بیشتر شبیه شدن به پدرانشون.

[آزادی]

آزادی آرمان همیشه نارس انسان است. سرآغاز چگونه شدن، چگونه بودن و شدن و بودن مهری بر پایانش. همه ی ما به انتخاب و در آزادی می گزینیم که چه باشیم، چگونه باشیم، چطور باشیم، چگونه بشویم، چطور بشویم و برای چگونه شدن خود را مقید به قوانینی می بینیم. چرا که می خواهیم آنگونه شویم. و برای آنگونه شدن، برای چگونه شدن موافق جریان رودهای قوانین چگونه شدن خودمان حرکت می کنیم. در اینجاست که آرمان خود را می بازیم، آرمان چگونه شدن را نه، آرمان آزادی را می بازیم. که دیگر برای چگونه شدن بایست اعمال چگونه ساختن انجام داد، بایست. در این وقت دیگر اختیار و آزادی وجود ندارد، می بایست وجود دارد. در چگونه شدن آزادی وجود دارد ولی شدن آزادی را بی رنگ می کند. و در زندگی می بایست شد. برای زندگی کردن باید از دری رفت یا باید دری ساخت و سپس رفت. ولی می بایست رفت. نمی توان به بهای زندگی در آزادی پشت درب های زندگی، زندگی کرد.