حکمت اول (The First Wisdom)

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول چیه؟! تو اصلا کی هستی که بخوای حکمت رو تعریف بکنی؟! آره، با تو ام نویسنده وبلاگ حکمت اول!

حکمت اول (The First Wisdom)

اگه حوصلشو نداری بیخیالش شو ... وبلاگو نمیگم

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه

شیطان مسئولیت ناپذیر

حدود پنج سال پیش بود که سریالی به نام ظهور به دستم رسید. همراه با آن سخنرانی چند قسمتی یک ایرانی نیز بود. سریال را به طور کامل سه بار دیدم و سخنرانی ها را بیش از چند بار گوش کردم. چند ماه اول بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بودم. تا زمانی که با تفکر اصیل آشنا شدم. و وقتی یاد گرفتم که چگونه به آنالیز بپردازم شروع به تفکر به پدیده ی فراماسونری کردم.

مقبولیت غیر ممکن

می توان کاخ بساخت

می توان کوه شکافت

می توان از عمل خویش گریخت؟

می توان در قدم سایه ی گل نور بدید؟

 

من از ناکجا می آیم

ناکجایی که رفتن به از آن ممکن نیست

ناکجا سخت بجاست

رهسپار

صدای منظم تق و توق سنگ ریزه ها

زیر فشار قدم ها و گام ها

...

آری رهسپارم

...

رهسپارم به شکست برگ خشکیده

رهسپارم به هوای استنشاق

رهسپارم به آن جا که مرا صدا زند

من عاشق تو ام

من عاشق تو ام

تویی که به من نشانی خانه ی خرابات دل را دادی


من عاشق تو ام

تویی که رازهای درونت را فقط در درونت جای می دهی

دماغه ی چشم

چشم های زیبا

در پادگان اعمال نیک

نه زیبا دیده می شوند

و نه زیبا می بینند

آن ها زیبا می بندند

و زیبنده بنام می شوند

و این گونه چشم های زیبا، چشم های زیبایند

کل از جزء و جزء از کل

مطمئنم که تا حالا همه این مطلب رو چند بار شنیدیم که میگن تو ایران اول یه چیزی میاد بعد فرهنگش میاد. سوالی که بوجود میاد اینه که اگه چیز جدیدی نیاد چطوری فرهنگش رو میشه آورد؟ برای جواب دادن به این سوال مثالی میتونه کمک کنه. مثلا مترو. ما می دونیم وقتی قطار مترو می ایسته باید مسافرا اول صبر کنن که اونایی که داخلن پیاده بشن و بعد اونایی که میخوان سوار شن، سوار بشن. صرف نظر از اینکه چطور باید این فرهنگ رو جا انداخت باید ببینیم که اصلا این فرهنگ چیه؟!!! این فرهنگ چیزی نیست جز یک نوبت بندی قراردادی. یک نوبت بندی ای که چگونگی و نوبت استفاده ی افراد رو برای استفاده از چیزی اولویت بندی و مشخص می کنه. دیگه چه چیزهایی مثل این تو جامعه هست؟

نوشتن

نوشتن گاهی زمزمه ای است از جویبار پرتلاطم زندگی، از تجربه های خروشان جاندارانِ در جریان.


نوشتن چون دویدن، انرژی درونی را آزاد می کند. نویسنده را سرمست می کند.


گاهی نویسنده اصلا فکر نمی کند که چگونه بنویسد. گاهی نویسنده فقط می خواهد بنویسد. نه اینکه هر چیزی بنویسد فقط گاهی اوقات او چگونگی نوشتنش را بی اهمیت می داند.

وجدان

وجدان یا همان صدای درونی که به ما درست و غلط را نشان می دهد مبتنی بر اخلاقیات است. ولی صرف نظر از اخلاقیات، روح وجدان و یا زندگی وجدان وابسته به احساس گناه است. دانستن عقلی و فکری در مورد ایراد انجام هر کاری که متضاد با اخلاقیات است صرفا وجدان را زنده نگه نمی دارد. داشتن احساس شرط لازم و کافی برای وجود وجدان است. به عبارت دیگر اگر من با انجام نبایدی اجتماعی یا فردی، احساس گناه و یا شرم و یا ندامت داشته باشم فردی تلقی می شوم که وجدان دارم. لذا از این منظر چرای نباید ها متوجه مفهوم وجدان نمی شود. به معنی دیگر، وجدان به پذیرش قلبی و روحی و نه عقلی یا منطقی باید ها و نباید های اجتماعی یا فردی وابسته است. حال، با توجه به این مطالب سوال هایی به وجود می آیند مانند: آیا ممکن است وجدان بمیرد؟ آیا ممکن است تغییر اخلاقیات موجب تغییر وجدان شود؟ آیا وجدان می تواند به ما درستی یا نادرستی عملی را نشان دهد؟ آیا وجدان با ترس رابطه ای دارد که به ما حس گناه یا ندامت را انتقال می دهد؟ چه استفاده ها و یا سواستفاده هایی از وجدان صورت می گیرد؟ و ...

گاهی ...

گاهی گرسنه می شوم

گاهی سیر

 

گاهی سر به سر ریشه های دانه های برنج می گذارم

گاهی نیز محظوظ نمای بزرگ شالیزار می شوم

 

گاهی به هستی او اطمینان دارم

گاهی به نیستی او

تقوا

وقتی تو دبیرستان سر درس هایی مثل دینی بهمون گفته می شد که هیچ چیز باعث تفاوت انسان ها نمیشه مگر تقوا، با خودم می گفتم یعنی چی؟ بعد یادمه اصولا ملاها و معلمای دینیمون از تقوا به عنوان انجام کار نیک، از دستورات خدا پیروی کردن و ... یاد می کردن. وقتی دقیق تر می شدی می گفتن تقوا یعنی پرهیزکاری. ولی اصلا پرهیزکاری یعنی چی؟ ما خیلی موقع ها فقط لغات رو غرغره می کنیم. همه می دونیم پرهیزکاری یعنی چی ولی نمی دونیم پرهیزکاری یعنی چی. همه می دونیم باید تقوا داشته باشیم ولی نمی دونیم تقوا داشتن یعنی چی. و تو این مطلب قراره مباحثی مربوط به تقوا قرار بگیره ولی نه لزوما تقوای دینی یا تقوای اسلامی. قراره مثلا بفهمیم که آیا سقراط انسان با تقوایی بوده یا نه. قراره بفهمیم که برتراند راسل، فیلسوفی که خیلی تلاش کرد که ثابت کنه خدا وجود نداره و کلا فیلسوفی مخالف دین (الهی) بود، آیا تقوا داشته یا نه. و قرار نیست مثالی بررسی بشه. قراره فلسفه ی تقوا مشخص بشه.

مرید

هر شخصی که با هر علایق و عقایدی شناخته می شود و یا به نوعی معروف می شود، در پس و پیش ارتباطاتش با مریدان یا طرفدارانش زندگی متفاوتی را تجربه خواهد کرد و یا شاید زندگی متفاوتی را تجربه نخواهد کرد.

 

این اشخاص با تفکراتی خاص به محبوبیت می رسند ولی جایی می رسد که آن ها بین دو راهی خاصی قرار می گیرند. آن ها در دو راهی بین «عقیده ی خاص و تفکر خاص خود» و «از دست ندادن خیل مریدان خود» قرار می گیرند. آن ها می دانند که با قدم گذاشتن در راه سمت راست، مطابق با عقیده ی خود قرار می گیرند ولی همچنین طرفداران زیادی را از دست می دهند ولی با قدم گذاشتن در راه سمت چپ، آن ها طرفداران و یا مریدان خود را از دست نمی دهند (و شاید بر تعداد آنان بیفزایند) ولی می دانند در راهی قدم گذاشته اند که با تفکراتشان هیچ تطابق یا سنخیتی ندارد بلکه بعضی اوقات در نقطه ی مقابل عقایدشان نیز قرار گرفته است.

مثبت و منفی

وقتی سخنرانان به اصطلاح بزرگ رو دنبال می کنی می بینی که همشون تو انجام چند چیز مشترکن. یکی از این چند چیز مثبت نگاه کردنه. این سخنرانا یکی از نقاط ضعف و قوتشون نشون دادن مثبت نگریه محضه. اونا همیشه پیشنهاد می کنن که آدم باید تو زندگی مثبت نگاه کنه، منفی نگاه کردن بده، اخه و ... . «دور ریختن منفی ها» یکی از دستور العمل های اونا است و «توجه به نیمه پر لیوان» شعارشون. ولی چند تا سوال: آیا میشه به همه چیز مثبت نگاه کرد؟ آیا دور ریختن منفی ها کار مثبتیه؟ توجه به نیمه پر لیوان کاری مثبته یا منفی؟ توجه به نیمه خالی لیوان چی؟ و ؟ ...؟ ...؟ ...؟

خر و خرما

یکی از بزرگترین مشکلات ما انسان ها در زندگی داشتن علایق، خواسته ها و یا آرزوهای متضاد است. مخصوصا در کشورهای جهان سومی مانند ایران این خصوصیت بسیار بارز است. گویی ما اصلا نمی خواهیم فکر کنیم، حتی به خواسته هایمان.

درد ضربت

یکی از مسائلی که در مورد عزادارای ها وجود دارد این است که دقیقا چرا خیل مردم در ایران در این روز ها در این مراسم شرکت می کنند؟ این متن با نادیده گرفتن عواملی چون ریا، غذای نذری گرفتن، تخلیه عاطفی و ... که بر سر زبان های عامه است در این مورد بحث می کند. لذا مطلب از این قرار می شود که فرض می کنیم که این خیل مردم حب پیامبر اکرم و اهل بیتش و ائمه را در دل دارند و به عزاداری می پردازند. حال این سوال به نحوی دیگر می تواند بیان شود به طوری که: اساسا چرا مردم (منظور همان خیل مردم مسلمان است) این گروه را این قدر دوست دارند؟ علت این دوست داشتن یا حب چیست؟

اخلاقیات و آزادی

چارلز بوکوفسکی جمله ای دارد که متوجه این موضوع است که انسانِ بدونِ اخلاقیات آزادی ندارد. حال این که منظور از این آزادی و اخلاقیات چیست خود قابل بحث و بررسی است.


اخلاقیات به طور کلی به معنای اصولی رفتاری است که هر شخص برای خود می پذیرد. به عبارتی دیگر آن اصول ثابت که به تصمیم گیری های من در طول زندگی جهت می دهد اخلاقیات من یا مورال من نام می گیرد. در واقع اخلاقیات من درست و غلط بودن های زندگی من را تعیین می کند. غیر از این نوع اخلاقیات که اخلاقیاتی فردی است،

معرفت

بعضی اوقات ما آنچنان درگیر اصول های پیش ساخته ی فرهنگ قرار می گیریم که بیرون آمدن از آن اصول ها را بیرون آمدن از قالب آدمی می دانیم. و بعضا این اصول آن قدر زیبا جلوه می کنند که انسان را نسبت به بدبینی به آن ها بدبین می کند. مخصوصا زمانی که اسوه های این اصول آن قدر محترم و مقدس شمرده شوند که انسان حتی تصور غلط بودن این اصول نیز به ذهنش نمی رسد. حال بررسی یکی از این اصول در فرهنگ ایرانی خالی از لطف نمی باشد.

جهل مرکبِ جهل مرکب

تو زندگی شما ممکنه کسایی رو ببینید که با همه ی نظرات موافقن. دوست ندارن در برابر نظر شما مخالفتی نشون بدن و از طرفی دوست دارن نظر شما که باهاش مخالفید رو هم با نظر خودشون موافق جلوه بدن و بگن که نظر شما در مقابل نظر اون ها قرار نگرفته. این جور آدم ها رو عموما همه دوست دارن. این جور آدم ها یه جورایی روشنفکر به حساب میان چون که با نظر کسی مخالفت نمی کنن. ولی مسئله ای که وجود داره اینه که این جور آدم ها اصلا ایده ای ندارن. یا بهتر بگم، ایده هاشون رو هیچ چیز استوار نیست و رو همه چیز استواره. این جور آدم ها همه ی منطق ها رو یه جا با هم دارن و هیچ منطقی ندارن. از دهن این جور آدم ها اصطلاحات قلمبه سلمبه فلسفی می شنویم و ولی هیچ فلسفه یا فهمی پشت حرفاشون نمی بینیم. چه اتفاقی افتاده که این جور آدم ها به وجود اومدن؟ یا بهتر بگم چه اتفاقی داره میفته که این جور آدم ها دارن به وجود میان؟

سایه ی نور

چقدر بی باک است این گل آفتاب گردان!

چقدر شجاعانه به سوی خورشید رشد می کند!

پاهای خسته ام فقط در صبحگاه رژه می روند

و از درد می کوبند به زمین

همان زمینی که گل در آن ریشه کرده کرده است

سلام

زمان زندگی کجاست؟

چه زمانی؟ چه مکانی؟

چگونه زندگی می توان کرد؟

چگونه می توان

این داستان «ابر و باد و مه و خورشید و فلک» را تمام کرد؟

چگونه می توان

حقیقت خیال اندیش را خیال حقیقت اندیش ساخت و تاخت؟

چگونه می توان

چند معنایی

دقیقا وقتی میگن آخر یه فیلم بازه یعنی چی؟ وقتی میگن کارگردان فلان فیلم ته فیلم رو باز گذاشته یعنی چی؟ وقتی میگن از فلان موسیقی هر چیزی رو می تونی برداشت کنی یعنی چی؟ وقتی میگن از فلان متن ادبی هر چیزی رو میشه برداشت کرد یعنی چی؟

 

یعنی ما می تونیم هر چی که دلمون می خواد از فیلم «یک پرتقال کوکی» برداشت کنیم؟